جدول جو
جدول جو

معنی غتمه - جستجوی لغت در جدول جو

غتمه
(غُ مَ)
عجمیت. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن پیدا نتوان گفتن. فصاحت نداشتن. (ناظم الاطباء). عجمت در سخن: تقول فی منطقه غتمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تتمه
تصویر تتمه
بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
شدت میل به جماع، تیز شهوت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژمه
تصویر غژمه
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژم، غژب
فرهنگ فارسی عمید
(قُ مَ)
نوعی از رنگهای خاکستری، گیاهی است بدمزه و بدبوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نوعی گیاه. (دزی ج 2 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود، مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235) ، اسفنج. ابر. غیم البحر. (تذکرۀ ضریر انطاکی جزء اول ص 252)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ مَ)
به معنی غرامت. (دزی ج 2 ص 209). رجوع به غرامت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
گوشت سرخ کرده که برای زمستان محفوظ میدارند، خورشی است که با گوشت و بقولات پخته می شود و اقسام دارد، مثل غرمه سبزی و غرمه به و غرمه کدو. احتمال میرود این لفظ، قورمه (به قاف) و ترکی باشد که به معنی کباب است لیکن ممکن است قورمۀ ترکی از غرمۀ فارسی گرفته شده باشد. (فرهنگ نظام). در ترکی آذری به قاف تلفظ شود و آن به معنای گوشتی است که به طرز مخصوصی می پزند و برای زمستان نگاه میدارند. این کلمه مأخوذ از قورماق (بریان کردن. کباب کردن) است. رجوع به قورمه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
چاه زنخدان. (دزی ج 2 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ / مِ)
یا غجمه. در تداول خراسانیان دانۀ انگور: دستش مزن غژمه مره، یعنی غژمه میشود، دانه دانه میشود. رجوع به غجمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
سخت از سنگ و ناقه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ / مَ)
علامتی که صنعتگر بر روی صنعت خود گذارد، علامت افتخار و احترام، قبۀ روی سپر و مدال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
شیشۀ ریزه ریزه. خرده شیشه، سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
صخره هائی مشرف به ربع عمر بن خطاب در مکه وبعضی حثمه با ثاء مثلثه گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
سیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ مَ)
بوی بد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرمه
تصویر غرمه
قرمه بنگرید به قرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسمه
تصویر غسمه
پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتمه
تصویر رتمه
نخ انگشت رشته ای که برای یادآوری بر انگشت بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
تمام، تمام چیز، بقیه و آخرهر چیز ضمیمه و ذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتمه
تصویر عتمه
آغاز شب، تاریکی شب، درنگ درنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتمه
تصویر لتمه
مونث لام زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتمه
تصویر قتمه
پاره ای گرد، تیرگی تازی خاکیسرخی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
یکی غیم یک ابر، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تیز ورنی، جمع غلام، بردگان برنایان تیز ورن زن تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت و جماع
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثمه
تصویر غثمه
رنگ تیره هزار لا هزار خانه شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
((غُ مَ یا مِ))
تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غجمه
تصویر غجمه
((غُ))
یک حبه از میوه انگور که به خوشه وصل است، غژمه، حبه، گله، غژم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
((تَ تِ مِّ))
باقی مانده از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
((غَ یا غِ مَ یا مِ))
یک ابر، یک غیم، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غژمه
تصویر غژمه
((غُ))
یک حبه از میوه انگور که به خوشه وصل است، غژم، حبه، گله، غجمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتمه
تصویر تتمه
مانده
فرهنگ واژه فارسی سره