جدول جو
جدول جو

معنی غبجه - جستجوی لغت در جدول جو

غبجه(غُجَ)
یک آشام از آب و شراب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنجه
تصویر غنجه
ناز و کرشمه، غنج، برای مثال به یک کرشمه و یک غنجه زآن دو شکر خویش/ هزار دل بربایی هزار جان شکری (سوزنی - لغتنامه - غنجه)
غنجۀ کبک دری: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی غنجۀ کبک دری تیز / ببردی غنجۀ کبک دلاویز (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبطه
تصویر غبطه
آرزو بردن به نیکویی حال کسی، آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، در فقه و حقوق حفظ مال صغیر توسط قیّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶)، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
غنچه، گل ناشکفته، گلی که هنوز شکفته و باز نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بی یَ)
مؤنث غبی. رجوع به غبی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
یکبار زدن به عصا. ج، حبجات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ)
گلیم سیاه. (مهذب الاسماء). جامۀ اسود. ج، سبج. (از اقرب الموارد) ، شاماکچه که پیراهن بی آستین باشد. (آنندراج). شبی زن. (مهذب الاسماء) ، سبجه القمیص، تریز پیراهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بقیر. (اقرب الموارد). رجوع به بقیر ش-ود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ جَ)
دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک پاس آن نکند، بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ جَ)
یک کبک. (ناظم الاطباء). تاء در آخر آن برای وحدت است. (ناظم الاطباء). بر مذکر و مؤنث اطلاق شود چون حمامه. (منتهی الارب). رجوع به قبج شود
لغت نامه دهخدا
(غَبْ یَ)
باران اندک یا دفعه ای از باران. (منتهی الارب) (آنندراج). باران غیر کثیر یا دفعه ای شدید از باران. (اقرب الموارد) ، ریزش بسیار از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، پی در پی کوفتن تازیانه ها. (منتهی الارب) (آنندراج). الصب الکثیر من الماء و ایضاً من السّیاط... علی التشبیه بغبیات المطر. (تاج العروس). الصب الکثیر من الماء و السیاط. (اقرب الموارد). در شرح قاموس فارسی غبیه را به معنی تازیانه آورده و ظاهراً این اشتباه از ترجمه عبارت ’الصب الکثیرمن الماء و السیاط’ ناشی شده است که شارح ’السیاط’ را بر ’الصب’ معطوف دانسته و آن را معنی مستقلی پنداشته است و حال آنکه معطوف بر الماء است، یعنی والصب الکثیر من السیاط، و صاحب تاج العروس ’ایضاً من’ را برای رساندن همین معنی و برای رفع اشتباه افزوده است. و این اشتباه در فرهنگهای دیگری از قبیل ناظم الاطباء نیز وارد شده، گرد بلندرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، غبیات. قال الرّاجز: و غبیات بینهن ّ وبل. و ربّما شبه بها الجری الذی یجی ٔ بعد الجری الاول. (اقرب الموارد) ، غایب شدن آفتاب: جأه علی غبیه الشمس، ای غیبتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، جستن در هنگام راه رفتن. قال ابوعبیده: الغبیه، الوثبه فی السّیر. (منتهی الارب). و قال ابوزید: الغبیه کالزّبیه (کالزﱡبیه) فی السیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُبُوْ وَ)
به معنی غبوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَبْ وَ)
گولی. غفلت. یقال فیه غبوه، ای غفله. (منتهی الارب). غفلت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ جَ)
متوسطمیان جید و ردی. نه خیاره و نه رذاله
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
دوالی است که اطراف چرم توشه دان بدان استوار دوزند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
جمع واژۀ غبش. (منتهی الارب). رجوع به غبش شود
لغت نامه دهخدا
(غُ سَ)
غبس. تاریکی. خاکسترگونی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ قَ)
رسن که بر سر چوب بر پهنای کوهان گاو بندند وقت کلبه رانی و آب کشی و جز آن. (منتهی الارب). در نسخۀ چاپ بمبئی هم کلبه رانی آمده ولی هیچ یک معنی نمیدهد، ظاهراً گاب رانی که لغتی در گاورانی است باشد
لغت نامه دهخدا
(غُبْ بَ رَ)
تأنیث غبّر. یکی غبّر. رجوع به غبّر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
تمر هندی. خرمای هندی. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
بغچه. بقچه:فلما خرج الشاب لحقه الغلام ببغجه فیها عده قطع قماش مخیط. (عیون الانباء ج 2 ص 178). رجوع به بقچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَیْ یُ)
بر آبخور آوردن شتران را هر روز، در ناز و نعمت بودن: هم یدغبجون أنفسهم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
غنچه: دلش گر چه در حال از او رنجه شد دوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد، (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلجه
تصویر غلجه
غرچه نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبوه
تصویر غبوه
نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرجه
تصویر غرجه
اهل غرجستان غرشستانی، جمع غرجگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبره
تصویر غبره
گرد ناکی گرد آلودگی گرد و تیرگی تیره رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو بردن به نیکویی حال کسی بی آنکه زوال آن از او خواهد، رشک نمودن، نیکویی احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمرهندی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبطه
تصویر غبطه
((غِ یا غَ طِ))
رشک بردن بر سعادت و نیکی کسی بدون بدخواهی نسبت به آن شخص، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
((خَ جِ))
تمر، درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنجه
تصویر غنجه
((غَ جِ))
ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین