جدول جو
جدول جو

معنی کبجه

کبجه
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶)، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کبجه

کبجه

کبجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
کبجه
فرهنگ لغت هوشیار

کبجه

کبجه
کبج. خر الاغ دم بریده. (برهان) (آنندراج). خر دم بریده بود و بتازی ابتر گویندش. (لغت فرس ص 510) :
ندانی ای به عقل اندر خر کبجه بنادانی
که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی.
غضایری رازی (لغت فرس چ اقبال ص 510).
، هر چاروایی که زبر دهانش ورم و آماس کرده باشد گویند کبجه شده است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به کبج و کبچه شود
لغت نامه دهخدا

سبجه

سبجه
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار

کبچه

کبچه
کفچه، کَفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کَفچه، کَفلیز، کَرکَفیز، کَفچَلیز، کَفچَلیزَک، کَفچَلیزه، آردَن، چُمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
کبچه
فرهنگ فارسی عمید

خبجه

خبجه
تَمرِ هِندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تَمرِ گُجَرات، خُرمایِ گُجَرات، اَنبَلِه، صُبّار
خبجه
فرهنگ فارسی عمید

کنجه

کنجه
نوعی کباب که تکۀ های گوشت را در دیگ و با بخار آب می پزند، کباب کنجه
کنجه
فرهنگ فارسی عمید