جدول جو
جدول جو

معنی غبج - جستجوی لغت در جدول جو

غبج(دَجْیْ)
فروخوردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج). غبج الماء، جرعه جرعاً متدارکاً. (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غبب
تصویر غبب
غبغب، گوشت زیر زنخ، تکۀ گوشت آویخته زیر گلوی خروس و گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبش
تصویر غبش
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبن
تصویر غبن
خدعه کردن و چیره شدن در معامله، فریب دادن کسی در خرید و فروش، زیان در خرید و فروش، ضرر و زیان
غبن فاحش: در علم حقوق زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی
غبن کشیدن: متضرر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفج
تصویر غفج
آبگیر، تالاب، مغاک، گودال، برای مثال به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری - لغت نامه - غفج)
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلج
تصویر غلج
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبی
تصویر غبی
نادان و کندذهن، کم هوش، کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
(غُجَ)
یک آشام از آب و شراب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
بار زیتون دشتی و آن مانند کنار خرد است سبز می شود، سپس آن سپید می گردد بعد از آن سیاه پس شیرین گردد با اندک تلخی و آن را رب می باشد و در نانخورش بکار برند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عتم. زیتون جبلی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبج
تصویر دبج
نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبج
تصویر خبج
چوب زدن، تیز دادن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبج
تصویر کبج
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبج
تصویر قبج
پارسی تازی گشته کبک کبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوج
تصویر غوج
اسپ فراخ سینه، دو تا شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج
تصویر غنج
ناز کردن، حرکت چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور گره دو تا که به آسانی گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبی
تصویر غبی
نادانی، کند ذهن، جاهل، کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبب
تصویر غبب
زیر زنخ در گاو، گوشتپاره زیر گلو در خروس گوشت زیر زنخ غبغب
فرهنگ لغت هوشیار
کینه مانده پس مانده تیره گشتن، در گذشتن، رفتن خاک، ورجاوندی، رفتن گرد آلود، زخم زیرین ماهی روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبس
تصویر غبس
خاکستری خاکستری گونی، تاریکی، تاریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبش
تصویر غبش
تاریک شب تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبط
تصویر غبط
دسته دروده، رشک، آزمون فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبق
تصویر غبق
می نوشی در شبانگاه شامنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
انفت زیان بردن در سودا، زیان، دریغ زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء، فریفتن، زیان یافتن در خرید و فروش. یا خیار غبن. آنست که فروشنده خریدار را فریب دهد یا بر عکس و یا دلال آن را بفریبد، زیان ضرر، افسوس دریغ حیف. یا غبن اندک. غبن یسیر. یا غبن فاحش. خسارت صریح و بسیار در خرید جنس به قیمتی که دو شخص ماهر و مطلع از معاملات خسارت زیاده از حد عادت را در آن تایید کنند معامله ای که به تقویم نرسیده باشد غبن الفاحش. یا غبن یسیر. آنچه را فقط یک مقوم آن را تقویم کند غبن الیسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغبج
تصویر زغبج
بار زهدار برزه (زه زیتون گویش رودباری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبج
تصویر آبج
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبج
تصویر سبج
پارسی تازی گشته شبه شبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبج
تصویر ثبج
میانه، میاندوش پشت، نام یکی از شاهان یمن
فرهنگ لغت هوشیار
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبج
تصویر آبج
((بَ))
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت، آبچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلج
تصویر غلج
((غَ))
گره دوتا که به آسانی گشوده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غبی
تصویر غبی
((غَ یّ یا یْ))
کندذهن، گول، نادان
فرهنگ فارسی معین