- غازغان
- قازغان، دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان
معنی غازغان - جستجوی لغت در جدول جو
- غازغان
- ترکی مغولی دیگ مسین دیگ بزرگ مسی مرجل. غاز کردن، پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن
- غازغان
- دیگ بزرگ مسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
ازهم شکافته، چاک چاک
از هم شکافته و باز شده
دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
چاک چاک
دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان، غازغان، برای مثال در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی - ۳۹۹)
قازغان، دیگ، پاتیل، قزغان، غازغان
دیگ طعام پزی
اجتماع
در حال آغازیدن
توقف، درنگ
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
اعراب
موسسه، اداره
رژیم، نظام
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
جمع تازه (بیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوارگان) (نظامی)
دهانگوشگان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان) ، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
قارقار، بانگ کلاغ، صدای کلاغ
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
آنکه غاز را در علفزار می چراند، کنایه از آنکه وقت خود را بیهوده می گذراند، بیکار
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
توقف، درنگ، آنچه از چیزی یا حاصل کاری برجا بماند
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
مجموع کارمندان، دستگاه ها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظم و ترتیب انجام بدهند، تشکیلات، طرز ساخت، نظم و ترتیب
سازمان دادن: نظم و ترتیب دادن
سازمان دادن: نظم و ترتیب دادن
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن