جدول جو
جدول جو

معنی غازغان - جستجوی لغت در جدول جو

غازغان
قازغان، دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان
تصویری از غازغان
تصویر غازغان
فرهنگ فارسی عمید
غازغان
دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله پاچه در دکانهای عمومی بکار برند، مرجل، (منتهی الارب)، و رجوع به غزغن شود
لغت نامه دهخدا
غازغان
ترکی مغولی دیگ مسین دیگ بزرگ مسی مرجل. غاز کردن، پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
غازغان
دیگ بزرگ مسی
تصویری از غازغان
تصویر غازغان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غازان
تصویر غازان
(پسرانه)
قازان، پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
ازهم شکافته، چاک چاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
قازغان، دیگ، پاتیل، قزغان، غازغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان، غازغان، برای مثال در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی - ۳۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
جمع فارسی کلمه غازی است که بر مطلق جنگجویان و سپاهیان اطلاق میشود: اندر وی (قالیقله غازیانند بنوبت از هر جایی. (حدود العالم). غازیان ماوراءالنهر و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی). چون خوارزمشاه از جیحون بگذشت علی تکین بخارا را به غازیان سپرد. (تاریخ بیهقی).
ساق چون تیر غازیان به قیاس
گوش خنجر کشیده چون الماس.
نظامی.
، بازیگران:
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلورلوریانش طوق و چنبر ساختند.
خاقانی.
ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو
چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شهر و مرکز ایالتی است در روسیه در 1200 گزی جنوب شرقی سن پطرزبورگ (لنین گراد) و 725هزارگزی مشرق مسکو، بر ساحل گارانسکی که از طرف چپ به ولگا میریزد و در 5 هزارگزی از ساحل ولگا در 55 درجه و 47 دقیقه و 24 ثانیه و 46 درجه و 47 دقیقه و 4ثانیه واقع است، دارای دانشگاه، کتابخانه، رصدخانه و کارگاه تشریح و شیمی، موزه طبیعی و مدارس متعدد و کلیسا و جوامع، مطبعۀ مخصوص بطبع کتب ترکی است، و نیز قلعه ای قدیم دارد که نزد مسلمانان معزز است، دباغخانه های زیاد، رنگرزخانه های متعدد، تصفیه خانه های گوناگون برای روغن و موم، کارخانه های صابون پزی و آبجوسازی و بعضی دستگاههای بافندگی و کارخانجات اسلحه، ریخته گرخانه های آهن و مس دارد و تجارت آن پررونق است، شمارۀ کارخانه های بزرگ آن به صد بالغ میگردد، بر اثرکمی آبها وقفه ای در تجارت حاصل شود ولی نوبهار تلافی آن را میکند، هوایش بسیار معتدل است، انهار لبریز میگردند کشتیها در محاذات کارخانه ها و مغازه ها لنگر می اندازند و در نتیجه جوش و خروشی در تجارت حاصل میگردد، شهر غازان در قرن 14 میلادی از طرف بایدو خان و یا یکی از اخلافش در 14 و یا 28 هزارگزی شمال شرقی موقع حالیه بنا شده، و در اواخر قرن مزبور به دست واستیل دیمتریویچ دوک کبیر روسیه رو به ویرانی نهاد و چهل سال بعد، از طرف خان دشت قپچاق در قرب مجرای ولگا یعنی در موقع کنونی تأسیس شد و یک مرکز بزرگ تجاری بین اروپا و آسیا گردید، هنگام انقسام دولت دشت قپچاق غازان، مرکز یکی از قطعات پنجگانه متشکل از بهم خوردن این دولت عظیم شد و تاتارهای غازان مدت مدیدی با روسیان مبارزه کردند بالاخره بسال 1552 میلادی شهر و خانی غازان تحت تصرف روسها درآمد، مدت مدیدی لون اسلامی شهر تغییر نکرد و تقریباً تمام اهالی از تاتار بودند، اما در اواخر قرن 16 میلادی به امر امپراطور مسلمانان را از شهر بیرون کرده مساجد را طعمه آتش ساختند، و در حال حاضر مقدار مسلمانان از یک ثمن کلیۀ نفوس تجاوز نمیکنند و اینان در جهت شمال غربی از برکۀ قبان محلۀ جداگانه ای تشکیل داده اند، خانه های قسم اعظم این شهر از چوب ساخته شده و چسبیده بهم است و فقط در محلات بالا عمارات مخصوص به اعیان و اشراف دیده می شود که کوچه های وسیع و مفروش دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دیگ طعام پزی. غزغن. غزغند: و هرسال به بهانۀ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامۀ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی. (تاریخ غازانی ص 356). رجوع به غزغن و غزغند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ وزغه. (منتهی الارب) (قطر المحیط). وزغان
لغت نامه دهخدا
از هم شکافته و بازشده، (برهان) (آنندراج) :
روی نشویی نکنی یک نماز
کافری ای ... زنت غازغاز،
تاج بهار جامی (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (صحاح الفرس)،
بپاره های خرد بریده، ترک ترک، شکاف شکاف:
صعوه در ظل همای عدل و داد پهلوان
مر عقاب ظلم را پر بردراند غازغاز،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دیگ مسین، (لطائف)، و در غرائب اللغات نوشته که قزغان به معنی ظرف آهنین است که در آن روغن انداخته چیزی بریان نمایند، آن را کراهی گویند، (آنندراج)، دیگ بزرگ را گویند که در آن چیزی پزند، گویند این لغت ترکی است، (برهان) :
در حدیث دیگران دل دان چنان
کآب جوشان ز آتش اندر قازغان،
(مثنوی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به قازقان شود
لغت نامه دهخدا
شهری است متصل به بندر انزلی و در فاصله 3500 گزی شهر رشت و 136 هزارگزی بندر آستارا واقع و ضمیمۀ بندر انزلی است که بوسیلۀ دو پل بزرگ که از بناهای دوران پهلوی است از جزیره میان پشته به غازیان متصل است، فاصله بین غازیان و بندر انزلی یک کانال طبیعی است که مرداب را به دریای خزر متصل می کندو عرض آن کمتر از یک هزار گز است، در غازیان بناها وخیابانهای زیبا و بسیاری از مؤسسات دیگر وجود دارد، رجوع به انزلی شود، (ج 2 فرهنگ جغرافیائی ایران)
لغت نامه دهخدا
دیگ و پاتیل و غیره، قدر بزعم صاحب فرهنگ ضیاء این کلمه همان خاژغان، (فرهنگ ضیاء ص 748)، و صاحب فرهنگ شعوری آن را بمعنی قازغان گرفته است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373)، رجوع به کلمه خاژغان شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهزادگان مغولی که در زمان سلطان سعید اولجایتو محمد از ملازمین شاهزاده یساور بوده است و پس از مغلوب و کشته شدن یساور، به دست سپاهیان سلطان سعید گرفتار و اسیر گردیده است، (ذیل جامع التواریخ رشیدی به اهتمام بیانی چ طهران ص 113)
بیست و ششمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای، از 744 تا 747هجری قمری
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تازه (بیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوارگان) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزغان
تصویر غزغان
دیگ طعام پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمان
تصویر بازمان
توقف، درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغازان
تصویر آغازان
در حال آغازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قازغان
تصویر قازغان
دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
از هم شکافته و باز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صامغان
تصویر صامغان
دهانگوشگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازغاز
تصویر غازغاز
چاک چاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازمان
تصویر سازمان
موسسه، اداره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگان
تصویر سازگان
رژیم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره