- غادیه
- بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
معنی غادیه - جستجوی لغت در جدول جو
- غادیه
- مونث غادل و ابر بامدادی، باران بامدادی ابر بامدادی، جمع غادیات غوادی، باران بامدادی، بامداد، مونث غادی در بامداد رونده، جمع غوادی
- غادیه ((یِ یا یَ))
- ابر بامدادی، جمع غادیات و غوادی، بامداد، مؤنث غادی، در بامداد رونده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صحرا و بیابان، خرابه
پرداخت، واگذاشت گزاردن پرداختن، پرداخت
تشنه مادینه
ویژگی آنچه سرایت می کند
ادا کردن، پرداختن پول یا وام
صحرا، بیابان، هامون
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
زنی که به واسطۀ زیبایی خود بی نیاز از زینت باشد
مؤنث واژۀ غالی، گران قیمت، گران بها
ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده
کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غلات
ماده ای بسیار خوشبو، مرکب از مشک، عنبر، بان و حصی لبان (حسن لبه) که زنان برای معطر کردن زلف به کار می بردند و برای تقویت دماغ، قلب، تسکین صداع و لقوه نیز مفید بوده
کنایه از گیسوی سیاه و خوش بو، غلات
هشتاد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۶ آیه
نوعی جامه
روپوش زین اسب، یون، دفنوک، جناغ زین
نوعی جامه
روپوش زین اسب، یون، دفنوک، جناغ زین
مقلوب واطده: دیرینه، ایستا (ثابت) زبانزد فرزانی
مونث عادی تازنده دونده در پیکار، دوری، خشم، باز دارنده مونث عادی جمع عادیات. هبستگی مروسیک زبانزد فرزانی
بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جزآن، سیاهرنگ که موی را به وی خصاب کنند
زین پوش، پوشش زین
مونث غاذی خوراننده گوارنده مونث غاذی. یا قوه غاذیه. قوه ای که غذا را تحلیل برد و جزو بدن کند
مونث غادر بیوند گر مونث غادر، جمع غادرات غوادر
گمراه زن (مونث غاوی)، ابر بامدادی مونث غاوی
زن شوهردار و پاکدامن
گروه اندک
مادیت در فارسی پارسی تازی گشته ماتکیک، ماتک گروی لاتینی تازی گشته گیاه برهوه (برهوه صابون) مونث مادی: امورمادیه
نادیه در فارسی رخداد (حادثه) (بدینگونه آمده در معین) سوی (بدینگونه آمده در لاروس) حادثه، جمع نادیات
هادیه در فارسی مونث هادی و میان پشته سنگ میان آب مونث هادی
((یَّ یا یُِ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث «عادی»، متجاوزه، متعدیه، جماعتی که مستعد قتال باشند، بعد، دوری، شغلی که مرد را از هر کار باز دارد، ظلم، شر
((یِ))
فرهنگ فارسی معین
مؤنث غالی، گران، بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند
غذادهنده
نادی، حادثه
کسی که در بامداد می رود، اسد، شیر
شیر از جانوران، پگاه رونده در بامداد رونده، جمع غوادی