جدول جو
جدول جو

معنی غابش - جستجوی لغت در جدول جو

غابش
(بِ)
غباریه. عنب الدب. مردار آغاجی. برگک. بارشین. نام درختی است کوهی که میوۀ آن را غباریه و عنب الدب گویند. شبیه است به کنار. (برهان) (آنندراج). در تحفۀ حکیم مؤمن ذیل غابش آرد: بفتح غین و تشدید باءاسم عنب الدب است. و ذیل عنب الدب آرد: به ترکی مردارآغاجی گویند، درخت کوهی است نر و ماده میباشد. نر او بقدر قامتی و شاخهای او بسیار مایل به زمین و چتری و بی خار و برگش مثل برگ انار و مایل به پهنی و نرم و ثمرش بقدر کنار و خوشه دار و مثل کاکنج سرخ و در جوف او چهار پنج عدد دانۀ کوچک و طعم او با شیرینی قلیلی و تلخی و با لزوجت و قیض و گلش زرد مایل به سبزی و از جنس زعرور است. در آخر اول سرد و خشک و رافع نفث الدم و بیخش مایل به سرخی و بسیار مخفف و جاذب و محلل اورام است و بیطاران پوست او را در ورم دواب میگذرانند تا چرک آورده به شود و مادۀ او را برگ درشت تر و شبیه به برگ شمشاد و از آن کوچکتر و غیر چتری وبیخ او عود بری است و سایر اجزای او باسمیت است و در بلاد کرمان و شیراز و لرستان کثرالوجود است و برگک نامند و برگ او مسکر است. بخلاف بیخ آن - انتهی. و دراختیارات بدیعی ذیل غباریه آرد: عنب الدب است و ذیل عنب الدب آرد: درخت کوهی است و آن را غابش خوانند و ثمر وی بمقدار کناری کوچک بود سرخ رنگ و در اندرون وی دانۀ کوچک چهار و پنج بود و طعم وی قابض بود و ثمر وی شیرین بود که اندک تلخی داشته باشد و لزوجت و قبضی نیز و از خشک وی سویق سازند. نافع بود جهت اسهال کهن و گل وی مانند گل حنا سرخ بود اما کوچکتر بود و لون او میان زردی و سبزی بود و ثمر وی نفث دم را نافعبود - انتهی. و در مخزن الادویه ذیل عنب الدب آرد: به ترکی مردار آغاجی و بارشین نیز گویند و درخت آن راغایش (کذا) نامند. درختی است کوهی نر و ماده میباشدنر آن بقدر قامتی و شاخهای آن بسیار و مایل بر زمین و چتری و بیخار و برگ آن مانند برگ انار و مایل به پهنی و نرم و ثمر آن خوشه دارد و بقدر کناری کوچک و مانند کاکنج سرخ و در جوف آن چهار پنج عدد دانۀ کوچک و طعم آن با اندک شیرینی و تلخی و لزوجت و قبض کمی و گل آن زرد مایل بسبزی شبیه به گل حنا و باریکتر از آن، و بغدادی نوشته: نوعی از زعرور جبلی است و بیخ آن مایل به سرخی، طبیعت آن سرد و خشک در اول... ثمرآن جهت نفث الدم نافع و سویق خشک آن حابس اسهال کهنه و بیخ آن بسیار مجفف و جاذب و محلل اورام و بیطاران پوست آن را بر اورام دواب ضماد مینمایند تا چرک آورده به شود و مادۀ آن را برگ بزرگتر از نر و شبیه به برگ شمشاد و از آن کوچکتر و غیر چتری و بیخ آن عودبری است و سایر اجزای آن باسمیت و در بلاد کرمان و شیراز کثرالوجود و آن را برگک نامند و برگ آن مسکر است بخلاف بیخ آن - انتهی. و ابن البیطار در مفردات ذیل عنب الدب آرد: قال کتاب الرحله هو اسم لشجره جبلیه کثیراً ماتنبت عندالصخور و علیها و تسمیها العجم غابش بالغین المعجمه و الباء بواحده مفتوحه مشدده قبلها الف و بعدها شین معجمه، و بالاسم الاول وقعت عند جالینوس فی کتاب المیامن تکون فی منتها متروحه علی قدر القاقه تحیل علی الارض میلا کثیراً و یلصق بعضها علی الحجاره و فیها اعوجاج و غصونها صالسه لشکل غیر مشوکه ورقها رمانی الشکل صغیر مفلطح فی مشابهه ورق الرجله و ثمرها علی قدرالمتوسط من النبق احمر ملیح الحمه و داخله عجم صغیر اربع او خمس و طعمه قابض و طعم الثمر حلو بیسیر مراره یخالطه لزوجه و قبض یسیرو ینبت بالاندلس ایضاً بالجبال کاغرناطه و جیان و رنده یؤکل غضا و یتخذ من یابسه سویق و نافع من الاسهال المزمن و زهرها فیه مشابهه من زهرالحنی الا انه ادق و لونه ما بین الصفره و الخضره اذا سقط خلفه الثمر علی الصفه التی و صفناها عناقید تتعلق من معالیق صغار، و هی مماینبت بجبال رنده بمقربه من عین شبیله و بجبال غرناطه بمقربه من الکنیسه. قال جالینوس فی المیامن عن اسقلبیادس انه یکون فی نیطش و هو ثمر نبات منخفض شبیه بما یکون بین الشجر و الحشیش و ورقه بورق النبات الذی یقال له قاتل ابیه و یحمل ثمراً مدورا أحمر فی طعمه قبض یقع فی الادویه النافعه من نفث الدم - انتهی
لغت نامه دهخدا
غابش
(بِ)
نعت فاعلی از غبش، فریبنده، خائن. (منتهی الارب). الغاش. الخادع، الظالم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
غابش
فریبکار، ستمگر غابش در پارسی نیز هست و برابر است با عنب الدب تازی ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یابش
تصویر یابش
یافتگی، یافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابط
تصویر غابط
غبطه برنده، رشک برنده، آرزومند به حال کسی بی آنکه زوال نعمت او را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابر
تصویر غابر
رونده، گذرنده، گذشته، باقی، باقی مانده، در علم نجوم ستاره ای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابه
تصویر غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاوش
تصویر غاوش
خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگه دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابن
تصویر غابن
خدعه کننده در خرید و فروش، مغبون کننده، کسی که در کار سستی کند، سست کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غباش
تصویر غباش
رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یابش
تصویر یابش
یابیدن، یافتن، دریافت و ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فابش
تصویر فابش
یونانی باسمر (باقلا) باقلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابر
تصویر غابر
باقیمانده، گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابط
تصویر غابط
آرزومند، رشک برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابن
تصویر غابن
سستکار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته به روش قلب باغ (صادق کیا)، نیزار نپستان، نیزه دراز زمین پست و هموار، گروه مردمان، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب غابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابش
تصویر سابش
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابش
تصویر تابش
((بِ))
روشنی، فروغ، درخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاوش
تصویر غاوش
((وَ یا وُ))
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگه دارند، غاوشو، غاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غابه
تصویر غابه
زمین پست و هموار، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب و غابات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غابر
تصویر غابر
((بِ))
گذشته، مقابل حال و آینده، باقی، باقی مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابش
تصویر تابش
Luminescence, Radiance, Radiation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescence, éclat, radiation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تابش
تصویر تابش
светимость , сияние , радиация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تابش
تصویر تابش
Lumineszenz, Strahlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابش
تصویر تابش
люмінесценція , сяйво , радіація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescencja, blask, promieniowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابش
تصویر تابش
发光 , 辐射
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescência, radiação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescenza, raggio, radiazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminiscencia, resplandor, radiación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescentie, schittering, straling
دیکشنری فارسی به هلندی