- عیش
- خوش گذرانی، خوشی و شادمانی، زیستن، زندگی کردن، زندگی، طعام، خوراک، خوردنی
معنی عیش - جستجوی لغت در جدول جو
- عیش
- زیست، زندگانی، خوشی، شادمانی
- عیش ((عَ یا ع))
- زندگی، طعام، خوراک، خوشی، خوش گذرانی، شادمانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیست زندگی
در این سروده خاقانی: به پاکی مریم از تزویج یوسف به دوری عیسی از پیوند عیشا زهگاه قرار گاه طفل در رحم مادر: بپاکی کریم از تزویج یوسف بدوری عیسی از پیوند عیشا. (خاقانی)
قرارگاه طفل در رحم مادر
زندگی کردن، خوش گذراندن
زندگی کردن، خوش گذراندن، اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی
خوشگذرانی
گیاه خشک کاه، شور گیاه خشک
پرورده شده در عیش و عشرت: ای خنک جان عیش و عشرت کز چنین فتنه دور شد در تو. (هفت پیکر 88)
برگه
جشن، روزبه
آک، بدی، کمبود
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
داد و دهش
پهنه
مذهب
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
موهای چانه و گونه ها، محاسن
ترکی از تیز پارسی دندان
ارتش
ترسیدن، ترساندن
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
عاقل و خردمند ساحل، کنار، جلو، نزدیک
پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود
گوسفند ماده و دنبه دار، برای مثال کهین تخت را نام بد میش سار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی - ۸/۲۷۹)
ضعف بینایی با ریزش اشک چشم
فاسد کردن، تباه کردن، زیان کاری
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
نوک هر چیز نوک تیز مانند سوزن، خنجر و نشتر، در علم زیست شناسی عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور و مار که زهر خود را به وسیلۀ آن داخل بدن انسان می کنند، در علم زیست شناسی چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین، انیاب، دهان، کنایه از سخن گزنده