جدول جو
جدول جو

معنی عیش - جستجوی لغت در جدول جو

عیش
خوش گذرانی، خوشی و شادمانی، زیستن، زندگی کردن، زندگی، طعام، خوراک، خوردنی
تصویری از عیش
تصویر عیش
فرهنگ فارسی عمید
عیش
(دِ قی یَ)
زیستن. (از منتهی الارب). زندگانی کردن. (آنندراج). زیست و زیست کردن. (از ناظم الاطباء). معاش. معیش. معیشه. عیشه. عیشوشه. رجوع به معاش و معیش و معیشه و عیشه و عیشوشه شود
لغت نامه دهخدا
عیش
زیست، زندگانی، خوشی، شادمانی
تصویری از عیش
تصویر عیش
فرهنگ لغت هوشیار
عیش
((عَ یا ع))
زندگی، طعام، خوراک، خوشی، خوش گذرانی، شادمانی
تصویری از عیش
تصویر عیش
فرهنگ فارسی معین
عیش
بزم، خوشگذرانی، خوشی، راحت، زندگانی، سرور، سور، شادی، شادیانه، طرب، عشرت، کیف، گذران، لهو، نشاط
متضاد: عزا، ماتم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن، اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
قرارگاه بچه در رحم مادر، و آن اسباب که بچه بدان در رحم موجود گردد، (آنندراج)، قرارگاه جنین در شکم مادر، (ناظم الاطباء)، قرارگاه طفل در رحم مادر، (فرهنگ فارسی معین) :
به پاکی مریم از تزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُسْتْ کَ / کِ)
عیش کاهنده. کم کننده عیش:
من و عشق تو شاخ و برگ یک لختیم در معنی
بلی خویشی بود با غم فزایان عیشکاهان را.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
تفرج گاه و محل عیش و عشرت و تفرج وگشت. (ناظم الاطباء). عیشستان. عشرت کده:
درون تیره دلان عیشگاه سلطانست
چرا که دزد شب تار میشود محظوظ.
نعمت اﷲخان عالی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام رئیس نصارای ایرانی به مائۀ هشتم میلادی است. او راست کتاب دستوران. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 51 و ایران در زمان ساسانیان ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درختی است مانند سخبر. (از اقرب الموارد). درختی است که با درخت سخبر ماند، و او را در وقت وزیدن باد آوازی باشد که آواز شتر را بدان تشبیه کنند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه خشک، وشورگیاه خشک شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از ’حماض’ خشک شده باشد. واحد آن عیشومه است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
واحد عیشوم. یکی عیشوم. رجوع به عیشوم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عیشون. و ازجملۀ کسانی که بدین نسبت شهرت دارند، ابوداود سلیمان بن فیروزبن عبداﷲ خیاط عیشونی وابوجعفر عبدالله بن محمد بن عیشون حرانی عیشونی هستند که هر دو از محدثانند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر سفید که اندک مایه سرخی دارد. ج، عیش. انثی، عیشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف عیس با سین مضرس است
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به حیلت زیستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی. (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
نان خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خبز عیشم، نان خشک یا نان فاسد و تباه شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به عیش، و آن نام بطونی چند از قبایل عرب است، رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گیاهی است شبیه به نی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ شِ)
محل عیش و عشرت و خوش گذرانی. عیشدان. عیش خانه:
اگر رزم است، رنگین از حسامش
وگر بزم است عیشستان ز جامش.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عائشه. و ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر تیمی عیشی محدث بدین نسبت شهرت دارد، چون از فرزندان عائشه بنت طلحه بن عبیداﷲ بوده است. او بسال 228 هجری قمریدرگذشت، منسوب است به بنی عائش بن مالک بن تیم الله بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، که ساکن بصره بودند. و محمد بن بکاربن الریان عیشی محدث بدانها منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
پرورده شده در عیش و عشرت: ای خنک جان عیش و عشرت کز چنین فتنه دور شد در تو. (هفت پیکر 88)
فرهنگ لغت هوشیار
در این سروده خاقانی: به پاکی مریم از تزویج یوسف به دوری عیسی از پیوند عیشا زهگاه قرار گاه طفل در رحم مادر: بپاکی کریم از تزویج یوسف بدوری عیسی از پیوند عیشا. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیشوم
تصویر عیشوم
گیاه خشک کاه، شور گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیش و عشرت
تصویر عیش و عشرت
ماژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیش و طرب
تصویر عیش و طرب
خفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیش السیاح
تصویر عیش السیاح
راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیشه
تصویر عیشه
زیست زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
((تَ عَ یُّ))
خوش زیستن، خوش گذراندن، گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیشا
تصویر عیشا
قرارگاه طفل در رحم مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیش و نوش
تصویر عیش و نوش
خوشگذرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش گذرانی، شادخواری، گذران، معیشت، خوش گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرو رفتن، افراط کردن
دیکشنری اردو به فارسی
لوکس، در لوکس
دیکشنری اردو به فارسی
لوکس بودن، لوکس، باشکوه
دیکشنری اردو به فارسی