- عیار
- زرنگ، چالاک، تردست، دزد
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
معنی عیار - جستجوی لغت در جدول جو
- عیار
- اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را دوره گرد، ولگرد
- عیار ((عِ یا عَ))
- اندازه کردن، آزمودن صحت پیمانه، مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره
- عیار ((عَ یّ))
- ولگرد، تندرو، چالاک، دزد، طرار، جوانمرد
- عیار
- میزان فلزی گران بها در یک آلیاژ، مقیاس سنجش چیزی، معیار، میزان، اندازه، کنایه از خلوص، تازگی، کنایه از ترازو، ترازوی وزن کردن طلا و نقره، سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حیله بازی و مکاری، فریبندگی و حیله
آلتی که با آن چیزی سنجیده شود، مقیاس و آلت سنجش، اندازه، پیمانه، سنگ محک و ترازو برای سنجش طلا
اندازه و پیمانه، ترازوی زر سنج
هویدا، آشکار
همسر
جنبنده
سامان
صنعت
پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
پستان آلای آمیزه ای سرگین و خاک که برپستان مالند تابچگان از شیر خوردن باز مانند
لبیشه لباشه ریسمانی بر سر چوبی که با آن دهان ستور بندند تا ناآرامی نکند
درست، تمام، راست، کامل، مهیاو صحیح، و بمعنی موج دریا و موج آب هم هست
آهک افروخته، آتش دل
مس زرد رومی خور داد ماه سیم رومی یکی از ماه های سریانی لاتینی تازی گشته هوا (هوا پارسی است) یکی از ماههای مشهور رومی مطابق ماه سوم بهار
میوه ای سبز و دراز و درشت که آنرا خام می خورند بوته آن دارای ساقه های نرم و سست و برگهای دندانه دار و گلهای زرد و بر سه قسم است خیار بالنگ و چنبر و درختی
بسیار سیر کننده
زمینی که به جهت زراعت با گاو آهن شکافته باشند
اهل خانه، زن و فرزند
نرجس بری، نرگس صحرایی
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
خانه، ملک، آب و زمین زراعتی
گرد و غبار شدید، حین، هنگام
بسیار عیب کننده، بسیار عیب گو
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
درخت، دوا، دارو، داروی گیاهی
فروشندۀ داروهای گیاهی، عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوش بو می فروشد