جدول جو
جدول جو

معنی عیار

عیار
میزان فلزی گران بها در یک آلیاژ، مقیاس سنجش چیزی، معیار، میزان، اندازه، کنایه از خلوص، تازگی، کنایه از ترازو، ترازوی وزن کردن طلا و نقره، سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره
تصویری از عیار
تصویر عیار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عیار

عیار

عیار
زرنگ، چالاک، تردست، دزد
هر یک از عیاران که انسان هایی دلیر و جوانمرد و حامی ضعفا بوده اند، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد و نواحی دیگر ظهور کردند
کنایه از جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند
عیار
فرهنگ فارسی عمید

عیار

عیار
اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را دوره گرد، ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار

عیار

عیار
اندازه کردن، آزمودن صحت پیمانه، مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره
عیار
فرهنگ فارسی معین

عیار

عیار
اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را، (از منتهی الارب)، مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری، تا درست بودن آن معلوم گردد، (از اقرب الموارد)، راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر، (زوزنی)، راست کردن پیمانه و ترازو، (آنندراج)، مُعایره، رجوع به معایره شود، تفاخر کردن و مفاخرت، گویند: عایره و کایله، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عیار

عیار
کوهیست در دیار اواس بن حجر، که در جنگ حراق، پنجاه تن از قبیلۀ اواس به دست قبیلۀ غامد در این کوه سوزانده شدند. و نام آن در شعر زهیر غامدی آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

عیار

عیار
نام غلام رودکی بود که ظاهراً رودکی وی را خریده و از خریدن آن وامدار شده بود وابوالفضل بلعمی آن وام را پرداخته است. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود:
کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
رودکی.
گوئی چمن ز نالۀ مرغ و نسیم گل
با رودکی حکایت عیار می کند.
ادیب صابر.
کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته.
سوزنی.
قیمت عیار راهم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا