جدول جو
جدول جو

معنی عکله - جستجوی لغت در جدول جو

عکله
(عَ لَ)
لغتی است که آن را به فارسی ششبندان و به عربی کرمهالاسود و به شیرازی سیاه دارو و به یونانی فاشرستین خوانند. و آن نوعی از لبلاب است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمله
تصویر عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضله
تصویر عضله
گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکله
تصویر آکله
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، خوره، داءالاسد، لوری، کلی
فرهنگ فارسی عمید
(تَغْ)
نرم کردن زمین رابه پا سپردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکسه
تصویر عکسه
در تداول عوام عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
سورنجان از گیاهان (سورنجان پارسی است و تازی گشته آن نیز سورنجان است)، نورد شکم از فربهی نورد شکم از فربهی، جمع عکن اعکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
عطلت در فارسی بیکار گی فرغیش، آسوده روز (روز تعطیل)، بیکاری بیکار ماندن، بی پیرایگی: در زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
بن زبان، بن گش (قلب) دمغازه از استخوان ها، زور توان، سوراخ سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عمل کار، کاریدار، پیشه ور، کاریکر کارگر کارگر ساختمانی کارمزد، چگونگی کار، کار انجام شده کار جمع عامل کارکنان کارگران: ... عمله کارخانه دو نفر. یا عمله طبع. کارگران چاپخانه. یا عمله طرب. گروه مطربان و موسیقی دانان: عمله طرب ناصر الدین شاه. یا عمله کشتی. جاشوان ملاحان، (به معنی مفرد) یک کارگر (مخصوصا کارگر بنایی) : یک عمله حاضر حاضر کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقله
تصویر عقله
ستور بند، نهال نهاله (قلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیله
تصویر عیله
یال زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزله
تصویر عزله
سرسرین از استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
بندم، بن زبان، چاه زنخدان بندم، بن زبان، چاه زنخدان، درشت و بزرگ، سنگ ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب، سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذله
تصویر عذله
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدله
تصویر عدله
تزکیه شوندگان از شهود، شایستگان گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکله
تصویر حکله
گنگلاجی بند زبانی، ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکله
تصویر آکله
نوعی بیماری که به فارسی خوره گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکله
تصویر بکله
فرانسوی تازی شده سگک سرشت ریخت چونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکله
تصویر آکله
((کِ لِ))
مؤنث آکل، خورنده، خوره، جذام، کنایه از زن زشت و بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکله
تصویر شکله
((ش لَ یا لِ))
یک برش یا قاچ از هندوانه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدله
تصویر عدله
((عَ دَ لِ))
جمع عادل، کسانی که برای شهادت دادن شایسته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
((عَ جَ لِ))
شتاب کردن، تعجیل، تندی، شتاب، سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکله
تصویر آکله
خوره، زن پرخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمله
تصویر عمله
کارگر
فرهنگ واژه فارسی سره