جدول جو
جدول جو

معنی عکل - جستجوی لغت در جدول جو

عکل(عُ کُ)
جمع واژۀ عاکل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود
لغت نامه دهخدا
عکل(عُ)
از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. (از الاعلام زرکلی به نق از جمهرهالانساب و اللباب). و رجوع به عکلی شود
لغت نامه دهخدا
عکل(عَ کَ)
لغتی است در عکر به معنی گروهی از شتران، اما ’عکر’ ارجح است. (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود
لغت نامه دهخدا
عکل(خِ)
دردی ناک شدن چراغدان. (از منتهی الارب). گردآمدن دردی در چراغدان. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). پردردی شدن چراغدان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
عکل(خَ)
به اندازه گرفتن. (از منتهی الارب) ، مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به رای خود دریافتن. (از منتهی الارب). به رای خویش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، به گمان گفتن. (از منتهی الارب). حدس زدن. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. (از اقرب الموارد) ، راندن، یا سخت راندن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. (از منتهی الارب). یک پای شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). ’رسغ’، دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن، و چنین ریسمانی را ’عکال’ گویند. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بند نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (از منتهی الارب) ، برزمین زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخت بر هم نهادن. (از منتهی الارب). چیدن کالا بر همدیگر. (از اقرب الموارد). کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مردن، کوشش کردن در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عکل(عِ / عُ)
ناکس و لئیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج، أعکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدل
تصویر عدل
(پسرانه)
دادگری، داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبل
تصویر عبل
هر برگ پیچیده و باریک مانند برگ درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علک
تصویر علک
صمغ، مصطکی، هر صمغی که در دهان می جوند
علک خاییدن: صمغ خاییدن، سقز جویدن، کنایه از بیهوده گفتن، ژاژ خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزل
تصویر عزل
از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ)
لغتی است که آن را به فارسی ششبندان و به عربی کرمهالاسود و به شیرازی سیاه دارو و به یونانی فاشرستین خوانند. و آن نوعی از لبلاب است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ لِ)
لبن عکلط، شیر دفزک و سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکلد. و رجوع به عکلد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عکل، و آن بطنی است از تیمم. ولی اصح آن است که عکل نام کنیزی است از آن زنی از حمیر، و آن زن را عوف بن قیس بن وائل بن عوف بن عبد مناه بن ادبن طابخه بزنی گرفت و چون درگذشت عوف با این کنیزازدواج کرد و او فرزندان عوف را دایگی نمود لذا این فرزندان به نام ’عکل’ شهرت یافتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب و معجم البلدان). و رجوع به عکل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ لِ)
لبن عکلد، شیر دفزک خفته. (منتهی الارب). شیر غلیظ شده. (از اقرب الموارد). عکالد. و رجوع به عکالد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لی یَ)
آبکی است مربنی بکر بن کلاب را. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، پادشاه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکل
تصویر شکل
مانند، سیرت و صورت چیزی، نظیر چهره و صورت و روی و سیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکل
تصویر سکل
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند شاخ دار قوچ، جوان بلند قد، بی اندام بدهیکل درشت هیکل، امرد درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکل
تصویر حکل
بی آوایان جاندارانی که آوایشان به گوش نمی رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثکل
تصویر ثکل
از دست دادن فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکل
تصویر رکل
گندنا تره، گندنا خواری، لگد زدن، سم کوفتن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقل
تصویر عقل
خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکل
تصویر آکل
پادشاه، خورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عکس
تصویر عکس
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکل
تصویر شکل
ریخت، نگاره، آرایه
فرهنگ واژه فارسی سره