جدول جو
جدول جو

معنی عکل

عکل
(خَ)
به اندازه گرفتن. (از منتهی الارب) ، مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به رای خود دریافتن. (از منتهی الارب). به رای خویش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، به گمان گفتن. (از منتهی الارب). حدس زدن. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. (از اقرب الموارد) ، راندن، یا سخت راندن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. (از منتهی الارب). یک پای شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). ’رسغ’، دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن، و چنین ریسمانی را ’عکال’ گویند. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بند نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (از منتهی الارب) ، برزمین زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخت بر هم نهادن. (از منتهی الارب). چیدن کالا بر همدیگر. (از اقرب الموارد). کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مردن، کوشش کردن در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا