موضعی است در حجاز، و برخی آن را به ضم ’ع’ خوانده اند، وبعضی دیگر ضم آن را غلط دانند. و عوق بر وزن ’صرد’ نیز خوانده شده است. (از منتهی الارب). زمینی است در دیار غطفان بین نجد و خیبر. (از معجم البلدان)
موضعی است در حجاز، و برخی آن را به ضم ’ع’ خوانده اند، وبعضی دیگر ضم آن را غلط دانند. و عُوَق بر وزن ’صُرَد’ نیز خوانده شده است. (از منتهی الارب). زمینی است در دیار غطفان بین نجد و خیبر. (از معجم البلدان)
مرد بازدارنده از نیکی و حاجت، و درنگی کننده و بر درنگ دارنده و مانع و بازدارنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). عائق. (اقرب الموارد) ، بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بددل و ترسو. (ناظم الاطباء). جبان. (اقرب الموارد) ، آنکه پیوسته امور، او را از نیاز او بازدارد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پیوسته کارها او را از نیاز و حاجت خود بازدارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه بهر کار آهنگ نماید، بکند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه هر کاری را قصد کند، انجام دهد. (از اقرب الموارد) ، رجل عوق، مرد درنگ کننده در مورد یارانش، زیرا امور او را از حاجتش بازمیدارد. (از اقرب الموارد)
مرد بازدارنده از نیکی و حاجت، و درنگی کننده و بر درنگ دارنده و مانع و بازدارنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). عائق. (اقرب الموارد) ، بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد بددل و ترسو. (ناظم الاطباء). جبان. (اقرب الموارد) ، آنکه پیوسته امور، او را از نیاز او بازدارد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پیوسته کارها او را از نیاز و حاجت خود بازدارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه بهر کار آهنگ نماید، بکند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه هر کاری را قصد کند، انجام دهد. (از اقرب الموارد) ، رجل عوق، مرد درنگ کننده در مورد یارانش، زیرا امور او را از حاجتش بازمیدارد. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عائق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، بازدارنده مردم رااز حاجت خود، و یا جبان و ترسو و بددل. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب و ناظم الاطباء شود، آنکه پیوسته امور او را از نیاز بازدارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه بهر کار آهنگ نماید، بکند او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عائق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، بازدارنده مردم رااز حاجت خود، و یا جبان و ترسو و بددل. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب و ناظم الاطباء شود، آنکه پیوسته امور او را از نیاز بازدارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هرکه بهر کار آهنگ نماید، بکند او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مرد بازدارنده از نیکی و حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درنگی کننده و بر درنگ دارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوق. (اقرب الموارد). رجوع به عوق شود
مرد بازدارنده از نیکی و حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درنگی کننده و بر درنگ دارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عَوِق. (اقرب الموارد). رجوع به عَوِق شود
بند کردن و بازداشتن و برگردانیدن و بر تأخیر و درنگ داشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). حبس کردن و بازداشتن و منع کردن وبند نمودن. (ناظم الاطباء). منع کردن و منصرف کردن وبه تأخیر واداشتن کسی در امری. (از اقرب الموارد) ، ماعاقت المراءه عند زوجها و لالاقت، نچسبید آن زن به دل شوهر خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و اصل آن چنین بوده است: ماعاقت زوجها عن النظر و المحبه اًلی الغیر و لالاقت عنده، آن زن منع نکرد شوی خود را از نگریستن و محبت ورزیدن بدیگران، و نچسبید به وی. (از اقرب الموارد)
بند کردن و بازداشتن و برگردانیدن و بر تأخیر و درنگ داشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). حبس کردن و بازداشتن و منع کردن وبند نمودن. (ناظم الاطباء). منع کردن و منصرف کردن وبه تأخیر واداشتن کسی در امری. (از اقرب الموارد) ، ماعاقت المراءه عند زوجها و لالاقت، نچسبید آن زن به دل شوهر خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و اصل آن چنین بوده است: ماعاقت زوجها عن النظر و المحبه اًلی الغیر و لالاقت عنده، آن زن منع نکرد شوی خود را از نگریستن و محبت ورزیدن بدیگران، و نچسبید به وی. (از اقرب الموارد)
نام موضعی است، (منتهی الارب)، جایگاهی است در بصره، که بنام قبیله ای که در آنجاست خوانده شده است، حیی است در یمن، جایگاهی است در حجاز، (از معجم البلدان)
نام موضعی است، (منتهی الارب)، جایگاهی است در بصره، که بنام قبیله ای که در آنجاست خوانده شده است، حیی است در یمن، جایگاهی است در حجاز، (از معجم البلدان)
منسوب به عوقه، و آن بطنی است از عبدالقیس که در بصره ساکن بودند. و ابونضره منذر بن مالک بن قطعۀ عوقی بدان منسوب است، منسوب به محله ای است در بصره که ’عوقه’ در آنجا سکونت داشت، لذا بدین نام شهرت یافته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عوقه، و آن بطنی است از عبدالقیس که در بصره ساکن بودند. و ابونضره منذر بن مالک بن قطعۀ عوقی بدان منسوب است، منسوب به محله ای است در بصره که ’عوقه’ در آنجا سکونت داشت، لذا بدین نام شهرت یافته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
بازایستادن از نیاز و حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن کسی را از اراده ای که داشت و بازداشتن وی را از آن. (از اقرب الموارد)
بازایستادن از نیاز و حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن کسی را از اراده ای که داشت و بازداشتن وی را از آن. (از اقرب الموارد)