جدول جو
جدول جو

معنی عوارضی - جستجوی لغت در جدول جو

عوارضی(عَ رِ)
منسوب به عوارض. آنچه بعنوان عوارض گرفته شود. رجوع به عوارض شود، محل وصول و اخذ عوارض. رجوع به عوارض شود
لغت نامه دهخدا
عوارضی
جای دریافت عوارض، مأمور دریافت عوارض
تصویری از عوارضی
تصویر عوارضی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارضین
تصویر عارضین
دو رخ، دو طرف چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
جمع واژۀ عارضه، حادثه، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
مقابل ذاتی، در فلسفه آنچه ثابت و اصلی نباشد، فرمانده لشکر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارضه. (از منتهی الارب) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). رجوع به عارضه شود، اتفاقات و حادثه ها و حوادث. (ناظم الاطباء) : رفتن بر درجات شرف بسیارمؤونت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). در عوارض حاجات و سوانح مهمات مزاح العله گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230) ، آفات و چیزهای ناگهانی و ناگوار. (ناظم الاطباء).
- عوارض جسمانیه (جسمانی) ،علل و بیماریهای بدنی. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- عوارض ذاتیه (ذاتی) ، اموری است که خارج ازشی ٔ و لاحق بدان باشند از جهت ذات، مانند تعجب که لاحق ذات انسانیست، اعم از آنکه بدون واسطه عارض شود یابا واسطه. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- عوارض سماویه (سماوی) ، اموری است که اختیار بشر در آن دخالتی ندارد و گویی از آسمان نازل شده است، مانند صغر و جنون و خواب. (از تعریفات جرجانی).
- عوارض عرفیه (عرفی) ، امور خارج از ذات اشیاء. (فرهنگ فارسی معین).
- عوارض غریبه (غریب) ، همان عوارض عرفیه است. (از فرهنگ فارسی معین).
- عوارض مشخصه یا (مشخص) ، ملحقات و لوازم و عوارض خارجی هر موجود است. (فرهنگ فارسی معین).
- عوارض مکتسبه (مکتسب) ، اموری است که اختیار بشر در آن دخالت دارد، مانند سکر و جهل. و آن در مقابل عوارض سماویه باشد. (ازتعریفات جرجانی) (از فرهنگ فارسی معین).
- عوارض نفسانیه (نفسانی) ، کیفیاتی است که نفس را دست دهد در تبع انفعالات که در آن حادث آید، از نافع یا ضاری که در بعضی قوای آن مرتسم گردد. (از بحر الجواهر).
، شترانی که ’عضاه’ میخورند. (از اقرب الموارد) ، باج و خراج. (ناظم الاطباء). مالیات. (فرهنگ فارسی معین). مظلمه ای است سلطانی که در شام در هر سال از خانه ها گرفته میشود. و گویند که آن را الملک الظاهر بیرس ایجاد کرد. (از خلاصهالاثر). حقوق دیوانی:
لحی اﷲ ایام العوارض انها
هموم لرؤیاها تشیب العوارض.
ابراهیم اکرمی.
وعدتک سیدی و الوعد دین
ولکن ماسلمت من العوارض .
احمد بن علی صفوری.
، مالیات فوق العاده و غیرمعهود که علاوه بر مالیات معین از رعایا بستانند. (ناظم الاطباء). و آن را بصورت غیرفصیح بر ’عوارضات’ جمع بندند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب ’عوارض دهات’ شود، در اصطلاح دستگاههای مالی و شهرداری، عبارت از پول یا مال دیگری است که برای انجام خدمت معینی به دستگاه دولت یا ادارات محلی پرداخت میکنند، مثل وجوهی که در موقع ورود کالا به کشور در گمرک وصول میشود که حقوق و عوارض گمرکی نام دارد و برای انجام خدمات معینی است. مثلاً عوارض بندری برای مخارج اداره و نگاهداری بنادر و عوارض باربری برای مخارج حمل و نقل کالا در محوطۀ گمرک میباشد، و یا در مورد شهرداریها وجوهی که دریافت میکنند و بنام عوارض شهرداری خوانده میشود به مصارف امور شهری میرسد از قبیل تنظیف و تأمین آب و برق و ساختن خیابانهای شهر و توسعۀ معابر و امثال آن. و یا در مورد دولت، عوارضی که میگیرند از قبیل عوارض صدی پنج بهای اتومبیل که مصرف آن اسفالت راههای کشور، و یا عوارض صدی سۀ حقوق و مزایای کلیۀ مزدبگیران که مصرف آن فرهنگ و بهداشت است، و یا پنجاه دینار دریافتی از هر بطر نوشابۀ غیرالکلی که مصرف آن مبارزه با سل است، و غیره. بنابراین فرق عوارض با مالیات آن میشود که مالیات عبارت از پول یا مال دیگری است که دولت بنابه اجازۀ قانون حق دارد از مردم مملکت دریافت کند، اما در آن مجوز قانونی مصرف خاصی برای وجوه یا مال دریافتی تعیین نمیشود بلکه به مصارف عمومی کشور میرسد در حالیکه وجوهی که بعنوان عوارض دریافت میشود مشروط به انجام خدماتی است که عوارض بنفع آن وضع شده و دولت یا دستگاهی که عوارض به نفع آن وضع میشود بایستی مشخص و مسلم نماید که این عوارض به مصرف آن خدمات رسیده است. و باید در نظرداشت عوارضی که بوسیلۀ شهرداریها گرفته میشود تحت نظارت دستگاههای مالی دولت نیست و جزء بودجۀ دولت جمع و خرج نمیشود اما عوارضی که بوسیلۀ دستگاههای دولت وصول میشود، تحت نظارت دستگاههای دولت هست و در بودجه جمع و خرج میشود. و نیز رجوع به مالیۀ عمومی تألیف حسین پیرنیا شود.
- عوارض باربری، عوارضی است که در گمرک برای مخارج حمل و نقل اخذ میشود. رجوع به عوارض شود.
- عوارض بندری، عوارضی است که در گمرک برای نگاهداری بنادر گرفته میشود. رجوع به عوارض شود.
- عوارض دروازه، آنچه مأمورین شهرداریها هنگام ورود یا خروج مسافرین یا جنس یا محصول و غیره تحت عنوان عوارض از مسافر یا صاحب جنس یا محصول میگرفتند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض دهات، آنچه رعایا علاوه بردرآمد محصول که مقرر و معهود بود، به ارباب میدادند، از قبیل بیگاری، کرایه کشی، مرغ، تخم مرغ و غیره. و در سالهای اخیر قانونی برای الغای آن توسط نخست وزیر وقت گذشت. رجوع به عوارض شود.
- عوارض شهرداری، عوارضی است که شهرداریها اخذ میکنند و به مصارف معینی در شهر میرسانند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض گمرکی، وجوهی که در موقع ورود کالا به کشور از صاحبان امتعه میگیرند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض متفرقه، خرده باج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُوْ وا را)
درختی است که از آن گردن بندها سازند در مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). درختی است که میوه های نورسیدۀ آن را میگیرند و پس از شکستن و خشک کردن آن، بر باد میدهند و در ظرفهایی به مکه حمل میکنند و به فروش میرسانند و از آن گردن بندها میسازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
آن را عوارض الرجّاز گویند، و آن نام شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ / عَ رِ)
کوهی است به بلاد طی، و در آن است قبر حاتم طائی. (از منتهی الارب). علم مرتجل است کوهی را در بلاد طی ٔ که گویند قبر حاتم در آنجاست، و گویند آن کوهی است ازآن بنی اسد. و نیز گفته اند ’قنا’ و ’عوارض’ دو کوهست ازآن بنی فزاره. و صحیح آن است که آن در بلاد طی میباشد. و نیز گویند ’عوارض’ کوهی است سیاه در بالای دیار طی ٔ و ناحیۀ دارفزاره. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ ری ی)
جمع واژۀ عاریه (ی / ری ی ) . (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عاریه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نسبت است به عارض، مقابل اصلی، چنانکه گویند سکون عارضی، حرکت عارضی، حوادث و آفات عارضی و آنچه لاحق شود به چیزی. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شغل عارض داشتن. لشکرنویسی. عرض دادن لشکر. عارض بودن: روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی. (تاریخ بیهقی). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی باید کردو ترا وزارت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به عارض شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قمی. صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است:
یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت.
(مجمع الخواص ص 309)
لغت نامه دهخدا
جمع عارض، دورخ تثنیه عارض در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو رخ دو رخساره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عوارض، رمن رمن تاوریدگان خراج ها جمع عوارض، جمع الجمع عارضه. توضیح در اسناد متعلق به قرن دهم و یازدهم به عبارت عوارضات حکمی و غیر حکمی بر می خوریم که ظاهرا به معنی عوارضی که بر طبق فرمان یا جز آن مطالبه می شود می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
جمع عارضه، اتفاقات و حادثه ها و حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواری
تصویر عواری
جمع عاریه، سینجی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
تاوری فتادی زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
بی خانمانی، بی منزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواریه
تصویر عواریه
((عَ یِّ))
آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
((عَ رِ))
جمع عارضه. حادثه، پیشامد، بیماری، در فارسی به معنای مالیات، باج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
عرض دادن لشکر، لشکرنویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
((رِ))
عرضی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
جزیه، خراج، مالیات، پیامدها، عارضه ها، حوادث، وقایع، بیماری ها، ناخوشی ها، آفات، بلایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
Digestive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موقّتی، موقّت، گذرا، زودگذر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
verdauungsfördernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
trawienny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
пищеварительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
травний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گوارشی
تصویر گوارشی
digestivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی