جدول جو
جدول جو

معنی عواد - جستجوی لغت در جدول جو

عواد
عودنواز، نوازندۀ عود
تصویری از عواد
تصویر عواد
فرهنگ فارسی عمید
عواد
(عَ)
برّ و نیکی و لطف و مهربانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عواد
(عُوْ وا)
جمع واژۀ عائد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عائد شود
لغت نامه دهخدا
عواد
(عَوْ وا)
کسی که عیادت از بیمارمیکند. (ناظم الاطباء) ، رباب نواز. (منتهی الارب) (آنندراج). رباب نواز و عودنواز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بربطزن. (دهار) :
می خوشخوارۀ خوشبوی همی خور در باغ
قمری و بلبل عواد خوش و صناج است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
عواد
(عَ دِنْ)
عوادی. جمع واژۀ عادیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عادیه و عوادی شود
لغت نامه دهخدا
عواد
(عَ دِ)
امر است، مثل نزال و تراک، یعنی عود کن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسم فعل قیاسی است که بر وزن فعال آمده و بمعنی عد (بازگرد) میباشد
لغت نامه دهخدا
عواد
(عَ / عِ /عُ)
چیز و خواسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه کسی دوست میدارد. (از اقرب الموارد) : عد، فان ّ لک عندنا عواداً حسنا، بازگرد، زیرانزد ماست برای تو آنچه را میخواهی و دوست داری. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عواد
(خَ)
بازگشتن به کار و امر اول. (از اقرب الموارد). معاودت. (ناظم الاطباء). خوی کردن و عادت نمودن به چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت خویشتن قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). معاوده. رجوع به معاوده و معاودت شود
لغت نامه دهخدا
عواد
رود نواز (رود عود)، انجوج فروش (انجوج عود از گیاهان) عود نواز
تصویری از عواد
تصویر عواد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عماد
تصویر عماد
(پسرانه)
اعتماد، تکیه گاه، نگاهدارنده، ستون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعواد
تصویر اعواد
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتاد
تصویر عتاد
آنچه برای سفر لازم است، وسایل سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوادی
تصویر عوادی
جمع واژۀ عادیه، ویژگی آنچه سرایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دِ)
عوادل الثغور، از بلاد شام، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است، و ’عواصم’ آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و ’عوادل’ دورتر از عواصم باشد. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به عواصم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عادیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عواد. رجوع به عادیه و عواد شود، سختیها و بلاها: عوادی الدهر، عوایق روزگار. (از اقرب الموارد) : مستغاث کرد و زنهار خواست تا مگر عوادی آن هول و بوادی آن حول به تضرع و ابتهال بزوال رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). عوادی فتنه و دواعی محنت ایام فترت بحسن ایالت و یمن کفایت او منقطع شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440) ، بازدارندگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عوادی الکرم، جای نشاندن رز از بن درختان کلان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). درختان مو که در ریشه درختان بزرگ کاشته میشوند، یک دانۀ آن عادیه است. (از اقرب الموارد). رجوع به عادیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا دَ)
زن عودنواز و رباب نواز. (ناظم الاطباء). رجوع به عوّاد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
از حصارهای ذمار در یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَعْ)
جمع واژۀ عود، بمعنی چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عود، بمعنی چوب مطلق. (آنندراج). چوبها. (یادداشت بخط مؤلف). جمع واژۀ عود، بمعنی چوب و شاخه پس از آن که قطع شود و جز آن. (از اقرب الموارد) : و در بلاد ماوراءالنهر اعواد منابر بذکر او معطر گردانید. (جهانگشای جوینی). رجوع به عود شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
شهری است در مشرق جند، و عبدالله بن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوادی
تصویر عوادی
عادیه (شتران) سخت دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواد
تصویر ذواد
دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواد
تصویر دواد
شتابنده تیز رو، کرم ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواد
تصویر تواد
آهستگی درنگ همدوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواد
تصویر سواد
کالبد تن، کره زمین، و بمعنای سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عواید
تصویر عواید
درآمدها
فرهنگ واژه فارسی سره