جدول جو
جدول جو

معنی عنینه - جستجوی لغت در جدول جو

عنینه
(عِنْ نی نَ)
مؤنث عنین، یعنی زن که او را مرد نباید و نزدیکی مردان را نخواهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنین شود
لغت نامه دهخدا
عنینه
(عِنْ نی نَ)
نامردی و عدم توانایی بر نزدیکی زنان. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنینه
تصویر قنینه
ظرف شراب، صراحی
فرهنگ فارسی عمید
همزه را مانند عین تلفظ کردن چنان که به جای «انّ» «عنّ» تلفظ کنند، کلمۀ «عن فلان» را در روایت تکرار کردن، نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنان که گویند روایت کرد فلان از فلان، شرح و بیان مفاخر اجدادی به طریق تسلسل و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنینه
تصویر زنینه
زن، مقابل مرد، انسان ماده، مقابل شوهر، جفت مرد، زوجه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نی نَ / نِ)
زن. امراءه. (فرهنگ فارسی معین). از جنس زن:
که از دستش نخواهد رست یک تن
اگر مردینه باشد یا زنینه.
ناصرخسرو.
نیز همان شب زنینه ای خواب دید. (معارف بهاء ولد، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
زمین نرم و سهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نی نَ / نِ / قِ نی نَ / نِ)
قنینه. آوندی که شراب در آن پر کنند، مثل شیشه و صراحی و غیره. (از آنندراج) :
صبح چو کام قنینه خنده برآورد
کام قنینه چو صبح لعل تر آورد.
خاقانی.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَنْ نی نَ)
شیشه. ج، قناتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ظرف شیشه ای برای شراب. (از اقرب الموارد). صراحی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
دهی است به دمشق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَنْوْ)
موجود بودن ’عنعنه’ در کلام شخص. (از اقرب الموارد). رجوع به عنعنه شود، تکرار کردن ’عن فلان’ در روایت. نقل کردن حدیث و روایت از چند تن، بترتیب از پایین به بالا. (از فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد) : علی التخصیص در ایام مغول که همگنان را به عنعنه مفهوم و مصور و مشاهده معلوم و مقرر است. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
همزه راعین گردانیدن در لفظ، و آن در زبان بنی تمیم باشد، چنانکه بجای ’أن’، ’عن’ تلفظ کنند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ نی)
منسوب به عنین بن سلامان بن ثعل بن عمرو بن غوث بن طی، که بطنی از طی را تشکیل میدادند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ زَ)
نام قبیله ای از عرب.
- مثل عرب عنیزه، سخت رباینده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ زَ)
لقب فاطمه دخترعم امروءالقیس و معشوق وی بود. (از اقرب الموارد). و رجوع به العقد الفرید ج 8 ص 108 و 109 و الاغانی و اعلام النساء ج 3 ص 373 شود:
عنیزه برفت ازتو و کرد منزل
به مقراط و سقطاللوی و عقیقا.
منوچهری
نام دختری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ فَ)
دیباچۀ کتاب نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنوان نوشتن برای کتاب و نامه. (از اقرب الموارد). رجوع به عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ یَیْ نَ)
تصغیر عین است. یعنی چشم خرد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ یَیْ نَ)
ابن عبدالرحمان مهلبی، مکنی به ابوالمنهال. لغوی و محدث و شاگرد خلیل بن احمد بود. او معلم و مؤدّب امیر ابوالعباس عبدالله بن طاهر بن حسین بشمار میرفت و با وی به نیشابور آمد و در همانجا درگذشت. احادیثی از وی نقل کرده اند. او راست کتابی در نوادر وکتابی در شعر. (از معجم الادباء چ مصر ج 16 ص 165). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نی یَ)
نامردی و عنین بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
جای مگس و زنبور و جز آن. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). جای زنبور نحل، و غنینۀ منج، خانه زنبور است و به عربی خشرم خوانند. (از برهان قاطع) : غنینۀ منج، خانه زنبورعسل. کندو. رجوع به برهان قاطع، فرهنگ رشیدی و مدخل های منج و کندو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
نامردی. (منتهی الارب). تعنین. عنانه. عنین. عنّینه. عنّینیه. (اقرب الموارد). و رجوع به تعنین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنینه
تصویر قنینه
تنگ می
فرهنگ لغت هوشیار
جای مگس و زنبور و مانند آن - ها. یا غنینه منج. خانه زنبور عسل کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوینه
تصویر عوینه
شبدرک (حومانه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
عین گویی همزه تازی راعین کردن در زبان مردم تمیم تلفظ کردن همزه مانند عین، تکرار کردن عن فلان در روایت نقل کردن حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا: حدیث کرد (روایت کرد) فلان از فلان از فلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنونه
تصویر عنونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجینه
تصویر عجینه
پند زنواره، گول، سست زن یا مرد، گروه، پاره خازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنینه
تصویر سنینه
باد، همزاد، ریگتوده دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنینه
تصویر زنینه
آنچه که در خور و مناسب زن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنینه
تصویر غنینه
((غَ نِ))
لانه زنبور و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنعنه
تصویر عنعنه
((عَ عَ نَ یا نِ))
تلفظ کردن همزه مانند عین، نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنینه
تصویر زنینه
((زَ نَ یا نِ))
زن، امرأه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنینه
تصویر قنینه
((ق نُِ نَ))
شیشه، شیشه شراب، صراحی
فرهنگ فارسی معین