معنی زنینه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با زنینه
زنینه
زنینه
زن، مقابلِ مرد، انسان ماده، مقابلِ شوهر، جفت مرد، زوجه
فرهنگ فارسی عمید
زنینه
زنینه
زن. امراءه. (فرهنگ فارسی معین). از جنس زن: که از دستش نخواهد رست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. ناصرخسرو. نیز همان شب زنینه ای خواب دید. (معارف بهاء ولد، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
زرینه
زرینه
آنچه منسوب به زر است، نام رودی در آذربایجان غربی که از کوههای کردستان سرچشمه می گیرد و به دریاچه ارومیه می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
زبینه
زبینه
سرکش متمرد، سخت شدید، سرهنگ سلطان، هریک از فرشتگان شکنجه جمع زبانیه
فرهنگ لغت هوشیار
زنیکه
زنیکه
برای تحقیر و توهین زن گویند: می خواهی آبروی چندین و چند ساله مرا به باد دهی ک زنیکه بی شرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
زرینه
زرینه
منسوب به زر آنچه از زر ساخته شده باشد زری طلایی، آنچه مانند زر باشد برنگ زر
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.