جدول جو
جدول جو

معنی عناناک - جستجوی لغت در جدول جو

عناناک
(عُ کَ)
رجوع به عنانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، منبسط، خنده ناک، سبک روح، خندنده، شکفته، ضحوک، ضاحک، خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آناناس
تصویر آناناس
میوۀ مخروطی شکل درشت، آبدار و معطر دارای پوست چوبی سخت و خاردار که دارای، درخت این میوه با برگ های دراز و گل های خوشه ای ریز آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
سنگلاخ، زمین پرسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق، عرق دار، عرق آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
عیب دار، ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
جمع واژۀ عنایت. عنایتها و لطفها و احسانها. (ناظم الاطباء) : امداد و عنایات از رسم مألوف نقصان نپذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 164).
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ
بی عنایات خدا هیچیم هیچ.
مولوی.
رجوع به عنایت و عنایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
فرقه ای از یهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت که نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پیغمبر (ع) میرسید. رجوع به آثارالباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ خوَرْ / خُرْ)
که عنان اسب در اختیار دارد. مجازاً سوارکار. ماهر در سواری. ماهر در به حرکت و جولان درآوردن اسب که هر چون خواهد آسان اسب را بدان سوی برد:
عناندار چون او ندیده ست کس
تو گویی که سام سوار است و بس.
فردوسی.
جهاندیده باید عناندار و بس
عنان و سپر بایدش یار و بس.
فردوسی.
هزاران پس پشت او سرفراز
عناندار با نیزه های دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَخْیَ / یِ)
آنکه عنان سوار را بکشد. (آنندراج). که عنان کشد. که عنان اسب کشیده دارد ایستادن را:
معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهر
با هر فسرده ای به وفا همرکاب شد.
خاقانی.
، آهسته به راه رونده، سخن به تأمل گوینده. (آنندراج) ، که عنان از دست سوار بکشد. که عنان بستاند از دست سوار. سرکش. (ناظم الاطباء).
- عنان کش شدن، آهسته براه رفتن. (ناظم الاطباء).
- ، در کارها تأمل کردن و بتأنی کار کردن. (ناظم الاطباء).
- عنان کش کردن، کشیدن عنان به قصد ایستادن. توقف کردن.
- عنان کش نکردن، توقف نکردن. درنگ نکردن: چون از آنجا کوچ کردند تا به کنار کش عنان کش نکردند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
بطور تمرد و سرکشی و لجاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قریه ای است از قرای قنسرین، از کورۀ ارتیق، از عواصم. و آن نامی است اعجمی و ریشه عربی ندارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تثنیۀ عناق. (منتهی الارب). رجوع به عناق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شاد. خرم. بشاش. خنده کننده. (ناظم الاطباء) :
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خندناک حجی.
ناصرخسرو.
پس چون معرب کردند سخت نیکو آید ضحاک، یعنی خندناک. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
حنانک. رجوع به حنانک شود
لغت نامه دهخدا
نام درختی با میوه ای بهمان نام
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب (چ لیدن ص 234) جزو جزایربحر فارس (خلیج فارس) و بحر عمان بشمار آمده است، خوبی. حسن، اعجاب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
جمع واژۀ عنعنه. رجوع به عنعنه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عنان. دو رگ پشت. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنانات
تصویر کنانات
جمع کنانه، ترکش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتناک
تصویر علتناک
گزند ناک دارای علت موجب آفت. دارای علت موجب آفت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بر گرفته از عین الناس تازی کاجدیس گیاهی از دسته آناناسها نزدیک به تیره نرگسیها از راسته تک لپه ییها. اصل این گیاه از آمریکاست و برگهایش دراز و غالبا دور آنها خاردار است. گلهایش خوشه یی و بساقه چسبیده است، میوه گیاه مذکور که جزو مرکبات است یعنی چندین میوه گیاه مذکور که جزو مرکبات است یعنی چندین میوه در یک پوست جمع شوند و تشکیل یک میوه بزرگ دهد (مانند پرتقال نارنج و لیمو)، این میوه خوراکی است و از آن کمپوت مربا و ترشی سازند. یا آناناس وحشی. نوعی آناناس که خودروست و میوه اش از آناناس معمولی کوچکتر است آناناس بری یبانی آناناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
پر سنگ (زمین) سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشقناک
تصویر عشقناک
دارای عشق عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق پوشیده از عرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمناک
تصویر علمناک
داناک فرهیخته دارای علم بادانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفناک
تصویر علفناک
گیاهناک چمنزار زمینی که دارای علف بسیار است چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عنوان، برنام ها سر نامه ها نشانی ها آغاز دفتر و کتاب دیباچه، آغازنامه سرنامه، آنچه در آغاز نامه یا در پشت پاکت نویسند، نشانی آدرس، جمع عناوین عنوانات
فرهنگ لغت هوشیار
آهو کناک آکناک دارای عیب معیوب دارای نقص، مقصر گناهکار، رسوا بدنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناندار
تصویر عناندار
ماهر در سواری، آنکس که عنان اسب در اختیار دارد، سوارکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنان کش
تصویر عنان کش
آهسته رو آن که عنان سوار را کشد
فرهنگ لغت هوشیار
درخت کوچکی که در آمریکا و بعضی کشورهای اروپایی می روید. برگ هایش دراز و گل هایش خوشه ای است، میوه اش درشت و لذیذ است. از آن کمپوت، مربا و ترشی هم درست می کنند، عین الناس، قشطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
معیوب، دارای نقص، مقصر، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آناناس
تصویر آناناس
کاجدیس
فرهنگ واژه فارسی سره