جدول جو
جدول جو

معنی عمره - جستجوی لغت در جدول جو

عمره
نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف و سعی بین صفا و مروه است، حج اصغر
تصویری از عمره
تصویر عمره
فرهنگ فارسی عمید
عمره
(عَ رَ)
بنت افعی. از راویان حدیث بود و از ام سلمه روایت کرد. و عمار ذهبی از او روایت کرده است. (از تاج العروس). روات در تاریخ اسلام علاوه بر نقل احادیث، وظیفه داشتند که به حفظ اصل معانی و محتوای این احادیث توجه کنند. آنان به عنوان حافظان سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)، همواره در تلاش بودند که روایت ها را با دقت تمام نقل کنند تا از تغییرات ناخواسته یا تحریف های احتمالی جلوگیری کنند. این دقت در نقل، به حفظ اصالت دین اسلام کمک کرده است.
بنت مرداس بن ابی عامر. مادر وی خنساء شاعر بود. عمره نیز مانند مادرش شاعر بود و در مرگ دو برادر خود مرثیه های حزن آوری دارد. ابوتمام برخی ازاشعار عمره را در دیوان حماسۀ خویش آورده است. وی در حدود سال 48 ه. ق. درگذشت.. رجوع به الاغانی، الحماسۀ ابی تمام و اعلام النساء شود
بنت عبدالرحمان بن سعد بن زراه بن عدس انصاریه. از بنی نجّار. از زنان فقیه در قرن اول هجری بود که بسال 21 ه. ق. تولد یافت و در 98 ه. ق. درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 169 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 727). رجوع به اعلام النساء، تاج العروس و طبقات ابن سعد شود
بنت نعمان بن بشر انصاریه. وی همسر مختار ثقفی و از زنان ادیب و شاعر بود. و بسال 67 ه. ق. به امر مصعب بن زبیردر بین راه کوفه و حیره بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی). رجوع به تاریخ طبری، الاغانی و اعلام النساء شود
بنت رواحه. از شعرای عرب بود. و او را با نعمان بن بشیر انصاری حکایتی است که در عهد یزید بن معاویه روی داده است. رجوع به الاغانی، الاستیعاب و اعلام النساء شود
بنت علقمۀ حارثیه. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوۀ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیرۀ ابن هشام، الاغانی و اعلام النساء شود
بنت اسعد بن اسامه. از قوم عمالقه. زوجه اول حضرت اسماعیل (ع) بود که به امر ابراهیم (ع) وی راطلاق گفت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود
بنت صامت. از زنان فاضل و سخنور عهد خویش بود. و او را با حسان بن ثابت حکایتی است که در اغانی آمده است. رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا
عمره
(عَ رَ)
آنچه بر سر نهند از عمامه و کلاه و جز آن، مهره ای که بدان میان سلک مروارید فصل کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ابوعمره، کنیه است برای افلاس و گرسنگی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یک دانه عمر. یک درخت دراز. رجوع به عمر شود
لغت نامه دهخدا
عمره
(عُ رَ)
عمره. یکی از ارکان حج، و آن از ’اعتمار’ مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن. و در شرع آن را ’حج اصغر’ نیز گویند و آن را چهار عمل است: احرام، طواف، سعی بین صفا و مروه، حلق. ج، عمر، عمرات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم.
ناصرخسرو.
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم.
ناصرخسرو.
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی.
مسعودسعد.
پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمرۀ مبرور.
مسعودسعد.
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری.
خاقانی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 251).
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101).
استمتاع، عمره گزاردن با حج. تمتع، عمره با حج آوردن. (از منتهی الارب) ، زفاف مرد با زن در خانه خود زن. و اگر مرد زن را ب خانه خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمره
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
عمره
((عُ مْ رِ))
از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد
تصویری از عمره
تصویر عمره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عامره
تصویر عامره
(دخترانه)
مؤنث عامر، آباد کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمرو
تصویر عمرو
(پسرانه)
نام پسر لیث دومین پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذره
تصویر عذره
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامره
تصویر عامره
عامر، آباد کننده، معمور، آباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمده
تصویر عمده
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر، اصلی، مهم مثلاً قسمت عمدۀ بحث، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمله
تصویر عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاره
تصویر عاره
سپنجی دست به دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمره
تصویر جمره
یک تکه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، دسته، جمعیت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمره
تصویر دمره
مونث دمر: بی سود زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمده
تصویر عمده
بیشتر، بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمله
تصویر عمله
کارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره