جدول جو
جدول جو

معنی علنی - جستجوی لغت در جدول جو

علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
تصویری از علنی
تصویر علنی
فرهنگ فارسی عمید
علنی
(عَ لَ)
مأخوذ از عربی علن. علن. آشکارا. آشکار. علناً.
- علنی شدن، ظاهر شدن. فاش شدن. آشکار شدن. رجوع به علنی شود.
- علنی کردن، ظاهر کردن. فاش کردن. اظهار کردن. آشکار کردن. رجوع به علنی شود
لغت نامه دهخدا
علنی
علناً، آشکارا، فاش کردن، اظهار نمودن، ظاهر کردن
تصویری از علنی
تصویر علنی
فرهنگ لغت هوشیار
علنی
((عَ لَ))
آشکارا، هویدا، به طور آشکارا
تصویری از علنی
تصویر علنی
فرهنگ فارسی معین
علنی
آشکار
تصویری از علنی
تصویر علنی
فرهنگ واژه فارسی سره
علنی
آشکار، افشا، جلی، ظاهر، فاش، #مخفیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علنا
تصویر علنا
به طور آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع)، سیّد، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی مثلاً کواکب علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنی
تصویر کلنی
سرزمینی که جمعی از مردم دیگر به آنجا کوچ کرده باشند، مستعمره، مهاجرنشین، در پزشکی مجموعه ای شامل میلیون ها باکتری که محصول تکثیر چند باکتری است و ممکن است با چشم دیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتی
تصویر علتی
وهانگی انگیزگی علت بودن علیت. علت بودن علیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلنی
تصویر هلنی
منسوب ب هلن، یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنی
تصویر کلنی
مهاجر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی، گیاهباف منسوب به علف، نوعی پارچه است. یا ابریشم علفی. پارچه ای که از ابریشم مصنوعی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
بطور آشکارا و هویدا، علنی، آشکارا به طور آشکارا هویدا: علنا با او دشمنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانی
تصویر عانی
بندی، خون روان زهاری برمگانی اسیر بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندی
تصویر علندی
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوی
تصویر علوی
بالا، بالاتر، سماوی، بلندی منسوب به حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده. منسوب به عدن، نوعی پارچه که در نیشابور بافته می شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوی
تصویر علوی
((عَ لَ))
منسوب به امام علی (ع)، کسانی که از اولاد امام علی (ع) باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلنی
تصویر کلنی
((کُ لُ))
سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدان جا کوچ کنند. مهاجرنشین، مستعمره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عانی
تصویر عانی
اسیر، بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینی
تصویر عینی
((عَ یا ع))
منسوب به عین. آن چه به چشم دیده شود، محسوس، مقابل غیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوی
تصویر علوی
((عُ یا عِ لْ یّ))
بالایی، از عالم بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علمی
تصویر علمی
Scholastic, Scientific
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از علمی
تصویر علمی
учебный , научный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از علمی
تصویر علمی
schulisch, wissenschaftlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از علمی
تصویر علمی
науковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از علمی
تصویر علمی
akademicki, naukowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از علمی
تصویر علمی
acadêmico, científico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از علمی
تصویر علمی
académico, científico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی