جدول جو
جدول جو

معنی کلنی

کلنی((کُ لُ))
سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدان جا کوچ کنند. مهاجرنشین، مستعمره
تصویری از کلنی
تصویر کلنی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کلنی

کلنی

کلنی
سرزمینی که جمعی از مردم دیگر به آنجا کوچ کرده باشند، مستعمره، مهاجرنشین، در پزشکی مجموعه ای شامل میلیون ها باکتری که محصول تکثیر چند باکتری است و ممکن است با چشم دیده شود
کلنی
فرهنگ فارسی عمید

کلنی

کلنی
سرزمینی که گروهی از جای دیگر بدانجا کوچ کنند. مهاجرنشین. مستعمره. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

علنی

علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
علنی
فرهنگ فارسی عمید

کلنج

کلنج
عجب، تکبر، خودستایی
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج
کلنج
فرهنگ فارسی عمید

کلند

کلند
کُلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فَهانه، تَنبه، مَدَنگ، بَسکَله، فَردَر، فَروَند، فَلجَم، کلیدان
کلند
فرهنگ فارسی عمید