جدول جو
جدول جو

معنی علا - جستجوی لغت در جدول جو

علا
(پسرانه)
بزرگی، رفعت
تصویری از علا
تصویر علا
فرهنگ نامهای ایرانی
علا
رفعت، بلندی قدر، شرف، بزرگواری
تصویری از علا
تصویر علا
فرهنگ فارسی عمید
علا
(عُ / عَ)
بلندی و بزرگی. (غیاث از صراح) :
دولتت دولت علائی را
مایه و پایۀ علا باشد.
مسعودسعد.
اقبال شاه چون ز علا وسنا شده ست
من جمله آفرین علا و سنا کنم.
مسعودسعد.
بر تن حشمت باقیش لباس از شرفت
بر سر دولت پایندۀ او تاج علاست.
مسعودسعد.
و رجوع به علاء شود
لغت نامه دهخدا
علا
(عَلْ لا)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در قسمت جنوب باختری سمنان. دارای آب و هوای معتدل و خشک. آب قراء آن از قنوات تأمین میشود و محصولات عمده آن غلات وپنبه و تنباکو و صیفی است. راه شوسۀ سمنان به دامغان تقریباً از شمال دهستان و راه آهن از وسط دهستان میگذرد. و ایستگاههای میان دره، گرم آب، گراب در طول دهستان واقع است. این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک، و در حدود 48 مزرعه تشکیل شده است. جمع سکنۀ آن 4800 تن است. مرکز دهستان قصبۀ علا، و قراء مهم آن جام، رکن آباد، خیرآباد و دوزهیر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). علاّء. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 210)
لغت نامه دهخدا
علا
(عَ)
قصبۀ مرکز دهستان علاء از بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری سمنان و 4 هزارگزی شمال راه شوسۀ سمنان به دامغان و 2 هزار و پانصد گزی ایستگاه میان دره. سکنۀ آن در حدود هزار تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و پنبه و پسته و میوه و صیفی است. یک مناره از آثار قدیم دارد. شغل مردان زراعت و هیزم فروشی است. صنایع دستی زنان کرباس بافی میباشد. دارای راه فرعی و دبستان است. مزارع تقی آباد و حسین آباد که هر یک چند تن سکنه دارد و نیز مزارع غیرمسکونی بنام غیاث آباد و محمدآباد و احمدآباد و نوکلاته جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
علا
بزرگوار شدن، در شرف و بلندی و بزرگواری، برتری، برتری بزرگواری والایی (شرف بزرگوار در شرف و بلندی، بلندی بزرگی شرف رفعت برتری، بزرگوار در شرف و بلندی، بلندی بزرگی شرف رفعت برتری. برای استعلا به کار رود بر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان کردن، دوا، درمان، چاره،
کنایه از چاره گری، اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل
علاج شدن: درمان شدن
علاج کردن: درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاف
تصویر علاف
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علات
تصویر علات
علت ها، بیماریها، رنجها، عذرها، بهانه ها، سببها، جمع واژۀ علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علام
تصویر علام
بسیار دانا، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
طعام. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مال به کسی دادن به مشارکت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وادیی است در یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
علف فروش. (اقرب الموارد) ، کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعه. و رحلهای (پالان ها) علافیه بدو منسوب است، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ علف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نظر و نگاه. (ناظم الاطباء) ، علف و قوت و خورش روزگذار ستور: ما لنا من علاق، أی من مرتع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناشتاشکن. (اقرب الموارد) ، ماترک الحالب بالناقه علاقاً، أی لم یدع فی ضرعها شیئاً. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، راه، چوب که از آن چرخ چاه آویزند، چرخ چاه، رسن دلو، دلو بزرگ، چرخ دلو، رسن آویخته در بکره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوشت پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
در دستور زبان عرب اسم فعل است بمعنی فعل امر، یعنی بیاویز و چنگ بزن. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لا)
یک نوع گیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آتش ندادن آتش زنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علان
تصویر علان
آشکارا کردن نادان احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاق
تصویر علاق
ستور خور، ناشتاشکن نظر و نگاه، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
چرغ چرخ باز از مرغان شکاری چرغ، برناک (حنا)، داننده بسیار دان بسیار دانا، تبار شناس (نسابه) بسیار دانا بسیار دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاک
تصویر علاک
خاییدنی، سکز سغز (پارسی است و آن را سقز می نویسند) جویدنی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
چار گزیره ویده، درمان، مروسیدن (ممارست)، چاره جویی درمانش درمان کردن مداوا کردن، مداوای بیماری معالجه، درمان، چاره تدبیر. درمان، مداوا کردن امراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاط
تصویر علاط
برگردن، دشمنی، کبوتر، پرستو، رسن گردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاس
تصویر علاس
خوراک خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاج
تصویر علاج
((عِ یا عَ))
درمان کردن، درمان، معالجه، چاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاف
تصویر علاف
((عَ لّ))
علوفه فروش، برنج فروش، بیکار، باطل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علام
تصویر علام
((عَ لّ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علان
تصویر علان
((عَ لّ))
نادان، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاج
تصویر علاج
درمان، چاره
فرهنگ واژه فارسی سره
درمان
دیکشنری اردو به فارسی