جدول جو
جدول جو

معنی عقلا - جستجوی لغت در جدول جو

عقلا
عاقل ها، داناها، هوشیارها، زیرک ها، خردمندها، در فقه دهنده های دیه مقتول، جمع واژۀ عاقل
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
فرهنگ فارسی عمید
عقلا
(عُ قَ)
عقلاء. جمع واژۀ عاقل. خردمندان. مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود:
سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است
خبر دهد عقلا را که جانت محترم است.
ناصرخسرو.
موسی زمان راتو یکی شهره عصائی
بشناسند آنانکه عصای عقلااند.
ناصرخسرو.
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم.
سعدی.
- عقلای سبعه، حکمای سبعه. خردمندان هفتگانه. نام هفت تن خردمند معروف یونان باستان. رجوع به حکمای سبعه شود
لغت نامه دهخدا
عقلا
مردمان عاقل و خردمند و هوشیار، جمع عاقل، خرد مندان جمع عاقل خردمندان هوشمندان، جمع عاقل خردمندان هوشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
عقلا
((عُ قَ))
جمع عاقل، خردمندان
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثقلا
تصویر ثقلا
ثقیل ها، گرانها، سنگین ها، جمع واژۀ ثقیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبا
تصویر عقبا
جهان، دیگر آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلا
تصویر تقلا
کوشش، تلاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقال
تصویر عقال
بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند، زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عللا
تصویر عللا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، برای مثال گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است / پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عملا
تصویر عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
فرهنگ فارسی عمید
اسم عربی غوره است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و انار است. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 5050 تن است. قرای مهم این دهستان عبارتند از: عقدا، مزرعه نو - هفتادر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سلیم بن خلیل بن ابراهیم (1265-1310 ه. ق.). مؤسس جریدۀ الاهرام مصر وی در کفر شیمۀ لبنان متولد شد و بمصر مهاجرت کرد و بکمک برادرش بشاره در انتشار این جریده مساعی فراوانی مبذول داشت. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 382 و معجم المطبوعات ص 638 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لا)
در تداول عامه، کوشش بلیغ. تلاش. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دست و پا زدن برای رهایی از بندی یا برای کاری یا احتراز از کاری و مانند آن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر مادۀ نوجوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زکات یک سال از شتران و گوسپندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : أدیت عقال السنه، صدقۀ سال را پرداختم و ’مصدق’ هرگاه عین شتر را بگیرد گویند ’أخذ عقالا’ و اگر بهای آنها را بستاند، گویند ’أخذ نقداً’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقالان شود، رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. (منتهی الارب). ریسمانی که شتر را از میان ’ذراع’ وی بدان بندند. (از اقرب الموارد). زانوبند شتر. (دهار). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ایا گردنت بسته بر در شاه
ضیاعی یا عقاری یا عقالی.
ناصرخسرو.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مر پای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
ای کرده ترا بستۀ مطواع فلان میر
آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش.
ناصرخسرو.
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
خاقانی.
دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق
اما چهار میخ است اینک زمین عقالش.
خاقانی.
سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 376). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. (جهانگشای جوینی).
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال عقل در رقص الجمل.
مولوی.
پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.
مولوی.
امر تو مرکبان زمین را کند روان
نهی تو بختیان فلک را نهد عقال.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
تعقیل، عقال بسیار بر پای شتر بستن. (از منتهی الارب) ، رشته ای که تازیان دور سر بندند. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. (از اقرب الموارد) ، عقال المئین، مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیۀ او چند شتر باشد. (منتهی الارب). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج، عقل. عقل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عاقل. عقلا. خردمندان. هوشمندان. رجوع به عقلا و عاقل شود: هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعقل. (از اقرب الموارد). ناقه عقلاء، شتر مادۀ برتافته پای. (منتهی الارب). ج، عقل. (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود، زنی که ’انقلاب رحم’ و ’عقل’ دارد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ اَ تَ)
از روی عقل. از روی خرد. عاقلانه
لغت نامه دهخدا
جنب و جوش، غلت و واغلت، کوش دست و پا زدن در بستر غلت خوردن در رختخواب، کوشش و تلاش کردن سعی کردن، کوشش تلاش سعی. توضیح در عربی (ثقلی) بمعنی از پهلو بپهلو غلطیدن و بی قرار بودن بر فراش است. کوشش، تلاش
فرهنگ لغت هوشیار
بطور تجربه و امتحان، بطور جد، به کرد در عمل از لحاظ عمل مقابل اسما رسما: اسما حسن خان حاکم بود و عملا مرتضی خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقله
تصویر عقله
ستور بند، نهال نهاله (قلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
کمترین دست کم کمیست
فرهنگ لغت هوشیار
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفلا
تصویر عفلا
فنجی: زن و شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزلا
تصویر عزلا
مونث اعزل سرین، نشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبلا
تصویر عبلا
سنگ سپید، پشته درشت، درخت سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتلا
تصویر عتلا
جمع عتیل، مزدوران زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقلا
تصویر ثقلا
جمع ثقیل، گرانجانان، گرانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلا
تصویر عدلا
جمع عدیل، مانند و هم سنگ، همانندان همسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا
تصویر تقلا
((تَ قَ لّ))
کوشش و تلاش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقال
تصویر عقال
((عِ))
ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند، رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلا
تصویر اقلا
دست کم
فرهنگ واژه فارسی سره