پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
پشت سر، واقع در پشت سر، دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور، چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد، فرزند، فرزندزاده، نوادگان، بازماندگان، پاشنۀ پا
پی پیچیدن بر کمان. (از منتهی الارب). ’عقب’ و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه، وآنها را در این صورت ’معقوب’ گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر پاشنۀ کسی زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خلیفۀ کسی شدن. (از منتهی الارب). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن. (از اقرب الموارد). از پی درآمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). عقوب. عاقبه. و رجوع به عقوب و عاقبه شود، نکاح کردن بعد مردن، یا طلاق کسی، برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک. (از منتهی الارب) ، عقب زیدا فی أهله، زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
پی پیچیدن بر کمان. (از منتهی الارب). ’عَقَب’ و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه، وآنها را در این صورت ’معقوب’ گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر پاشنۀ کسی زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، خلیفۀ کسی شدن. (از منتهی الارب). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن. (از اقرب الموارد). از پی درآمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). عُقوب. عاقبه. و رجوع به عقوب و عاقبه شود، نکاح کردن بعد مردن، یا طلاق کسی، برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک. (از منتهی الارب) ، عقب زیدا فی أهله، زید را ستمکار دید و جانشین او شدبر خانواده اش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب). ’جری’ و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج، عقاب. (از اقرب الموارد) ، پسر. (منتهی الارب). ولد. (اقرب الموارد) ، پسر پسر. (منتهی الارب). ولد ولد. (اقرب الموارد) ، پاشنه، در لغت تمیم. (منتهی الارب). مؤخر قدم. عقب. ج، أعقاب، هر چه پس از چیز دیگری آید. (از اقرب الموارد) ، جهت، چنانکه به کسی که می آید گویند ’من أین عقبک’ یعنی از کجا آمده ای. (از منتهی الارب). ورجوع به عقب شود، جاء فی عقبه، بر اثر او آمد. (از اقرب الموارد). رجوع به عقب شود
روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب). ’جری’ و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج، عِقاب. (از اقرب الموارد) ، پسر. (منتهی الارب). ولد. (اقرب الموارد) ، پسر پسر. (منتهی الارب). ولد ولد. (اقرب الموارد) ، پاشنه، در لغت تمیم. (منتهی الارب). مؤخر قدم. عَقِب. ج، أعقاب، هر چه پس از چیز دیگری آید. (از اقرب الموارد) ، جهت، چنانکه به کسی که می آید گویند ’من أین عقبک’ یعنی از کجا آمده ای. (از منتهی الارب). ورجوع به عَقِب شود، جاء فی عقبه، بر اثر او آمد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِب شود
جمع واژۀ عقبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبه شود، پی که از آن چلۀ کمان سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی سفید و پی کمان. (السامی) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش). عصب و پی که از آن ’وتر’ و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج، أعقاب. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
جَمعِ واژۀ عَقَبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبه شود، پی که از آن چلۀ کمان سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی سفید و پی کمان. (السامی) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش). عصب و پی که از آن ’وتر’ و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج، أعقاب. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
پایان کار. (منتهی الارب). عاقبت. (اقرب الموارد). سرانجام. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و از آن جمله است: آیۀ کریمۀ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18). که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خوانده اند. (از منتهی الارب) ، جئت فی عقب الشهر، پس از تمام شدن ماه آمدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عقبان. رجوع به عقبان شود
پایان کار. (منتهی الارب). عاقبت. (اقرب الموارد). سرانجام. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). و از آن جمله است: آیۀ کریمۀ هوخیر ثوابا و خیر عقبا. (قرآن 42/18). که عاصم و حمزه آن را به سکون قاف و سایر قراء به ضم آن خوانده اند. (از منتهی الارب) ، جئت فی عقب الشهر، پس از تمام شدن ماه آمدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُقبان. رجوع به عقبان شود
پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی. (منتهی الارب) ، آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13) ، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13) ، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13) ، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91) ، و از سرانجام آن بیم ندارد، آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی: نه امید عقبی نه دنیا بدست ز هر دو رسیده بجانم شکست. فردوسی. آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمرد باید عقبی را. ناصرخسرو. جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی. ناصرخسرو. عمر تو نبینی که یکی راه دراز است دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر. ناصرخسرو. به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن ور داده ای مؤونت دنیاش واستان. خاقانی. سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست. عطار. انبیا در کار دنیا جبریند کافران در کار عقبی جبریند. مولوی. چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. کسی گوی دولت ز دنیا ببرد که با خود نصیبی به عقبی ببرد. سعدی. هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عقبی تلفظ شود: بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی. منوچهری. صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را. انوری. اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست نعیم نامتناهی ریاض عقبی را. ظهیر فاریابی. - دار عقبی، خانه آخرت. سرای باقی: درشهور سنۀ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 276). - عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء)
پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی. (منتهی الارب) ، آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13) ، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13) ، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13) ، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91) ، و از سرانجام آن بیم ندارد، آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی: نه امید عقبی نه دنیا بدست ز هر دو رسیده بجانم شکست. فردوسی. آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333). دنیا بجملگی همه امروز است فردا شمرد باید عقبی را. ناصرخسرو. جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی. ناصرخسرو. عمر تو نبینی که یکی راه دراز است دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر. ناصرخسرو. به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن ور داده ای مؤونت دنیاش واستان. خاقانی. سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست. عطار. انبیا در کار دنیا جبریند کافران در کار عقبی جبریند. مولوی. چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. کسی گوی دولت ز دنیا ببرد که با خود نصیبی به عقبی ببرد. سعدی. هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عُقبی تلفظ شود: بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی. منوچهری. صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را. انوری. اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست نعیم نامتناهی ریاض عقبی را. ظهیر فاریابی. - دار عقبی، خانه آخرت. سرای باقی: درشهور سنۀ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 276). - عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء)
خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عقب الشیطان. رجوع به عقب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و است الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد). - ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عُقَب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجَمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عَقِب الشیطان. رجوع به عَقِب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و اِست الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد). - ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان). - عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان). - عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان). - عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان). - عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان). - عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان). - عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب) ابن سکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب) ابن سَکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عَقَبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عِقَب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجَمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عُقبه. و رجوع به عُقبه شود
منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیر بن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیر بن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
واحد عقب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عقب. (منتهی الارب). و رجوع به عقب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عقبات. (اقرب الموارد) عقبه : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463). عقبه ای زین صعبتر درراه نیست ای خنک آن کش حسد همراه نیست. مولوی. هر روش هر ره که آن محمود نیست عقبه ای و مانعی و رهزنی است. مولوی. این تردد عقبۀ راه حق است ای خنک آن را که پایش مطلق است. مولوی. گر کنی قطع عقبه را این جایگاه راه روشن گرددت تا پیشگاه. عطار. کیست کو را عقبه ای در راه نیست. عطار. - امثال: ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا). ، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
واحد عَقَب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عَقَب. (منتهی الارب). و رجوع به عَقَب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یُقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عِقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عَقبات. (اقرب الموارد) عقبه ِ: میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463). عقبه ای زین صعبتر درراه نیست ای خنک آن کش حسد همراه نیست. مولوی. هر روش هر ره که آن محمود نیست عقبه ای و مانعی و رهزنی است. مولوی. این تردد عقبۀ راه حق است ای خنک آن را که پایش مطلق است. مولوی. گر کنی قطع عقبه را این جایگاه راه روشن گرددت تا پیشگاه. عطار. کیست کو را عقبه ای در راه نیست. عطار. - امثال: ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا). ، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
از پی درآمدن و کسی را به گناه وی بگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مؤاخذه نمودن کسی را بر گناهی که داشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چیزی پرسیدن. (تاج المصادر بیهقی). دوباره پرسیدن خبر را جهت شک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، پایان رای خود را به سوی تنگی یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پایان رای کسی را نیک یافتن. (از اقرب الموارد) ، عورت و شکوخه خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). طلب کردن از کسی عورت یا لغزش او را. (از ناظم الاطباء)
از پی درآمدن و کسی را به گناه وی بگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مؤاخذه نمودن کسی را بر گناهی که داشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چیزی پرسیدن. (تاج المصادر بیهقی). دوباره پرسیدن خبر را جهت شک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، پایان رای خود را به سوی تنگی یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پایان رای کسی را نیک یافتن. (از اقرب الموارد) ، عورت و شکوخه خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). طلب کردن از کسی عورت یا لغزش او را. (از ناظم الاطباء)
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات