پرندۀ شکاری بزرگ با چنگال های قوی و چشم های تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار می کند، دال، دالمن، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی است
پرندۀ شکاری بزرگ با چنگال های قوی و چشم های تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار می کند، دال، دالمن، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی است
جمع واژۀ عقد، بمعنی پذرفتاری و پیمان و رای و فکر و شتر نر قوی پشت و مرد بسته زبان و طاق بنا. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقد، بمعنای پایۀ بنا و شتر نر قوی پشت. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عقد. (ناظم الاطباء). عقود. (اقرب الموارد). و رجوع به عقد و عقود شود، درشت و سطبر هر دو پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه جنبین وی درشت باشد. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عَقد، بمعنی پذرفتاری و پیمان و رای و فکر و شتر نر قوی پشت و مرد بسته زبان و طاق بنا. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عَقد، بمعنای پایۀ بنا و شتر نر قوی پشت. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عَقد. (ناظم الاطباء). عُقود. (اقرب الموارد). و رجوع به عَقد و عقود شود، درشت و سطبر هر دو پهلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه جنبین وی درشت باشد. (از اقرب الموارد)
جوشانیده درشت و سطبر نمودن چیزی را. قال الکسائی: یقال للقطران و الرب و نحوه: اعقدته حتی تعقد. (منتهی الارب). در جوشانیدن ستبر نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء). جوشانیده درست و سطبر نمودن چیزی را. (آنندراج). ستبر گردانیدن دارو و آنچه بدو ماند. (مصادر زوزنی). ستبر گردانیدن مایع. (تاج المصادر بیهقی). جوشانیده درشت و سطبر کردن از چیزی، چون رب قطران. (یادداشت بخط مؤلف). جوشانیدن عسل و رب و نظایر آن تا غلیظشود. (از اقرب الموارد). تعقید. (اقرب الموارد)
جوشانیده درشت و سطبر نمودن چیزی را. قال الکسائی: یقال للقطران و الرب و نحوه: اعقدته حتی تعقد. (منتهی الارب). در جوشانیدن ستبر نمودن چیزی را. (ناظم الاطباء). جوشانیده درست و سطبر نمودن چیزی را. (آنندراج). ستبر گردانیدن دارو و آنچه بدو ماند. (مصادر زوزنی). ستبر گردانیدن مایع. (تاج المصادر بیهقی). جوشانیده درشت و سطبر کردن از چیزی، چون رب قطران. (یادداشت بخط مؤلف). جوشانیدن عسل و رب و نظایر آن تا غلیظشود. (از اقرب الموارد). تَعقید. (اقرب الموارد)