جدول جو
جدول جو

معنی عقاب - جستجوی لغت در جدول جو

عقاب
پرندۀ شکاری بزرگ با چنگال های قوی و چشم های تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار می کند، دال، دالمن،
در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی است
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
فرهنگ فارسی عمید
عقاب
سزای گناه و کار بد کسی را دادن، جزای کردار بد، عذاب
جمع واژۀ عقبه، راه های سخت کوهستانی، گردنه ها
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
فرهنگ فارسی عمید
عقاب
(خَ)
شکنجه کردن. (از منتهی الارب). مؤاخذه کردن کسی را بر گناه، و اسم آن ’عقوبه’ می شود. (از اقرب الموارد). عقوبت کردن. (دهار). جزای گناه و عمل بد کسی را دادن. (فرهنگ فارسی معین). عذاب نمودن و شکنجه کردن. (غیاث اللغات) ، در پی کردن. (منتهی الارب) ، از پی کسی درآمدن. (دهار) ، خواستن از اسب دویدن پس از دویدن را. (از اقرب الموارد) ، به نوبت کاری کردن. (دهار) ، غنیمت یافتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
عقاب
(عَ)
ثنیه العقاب، پشته ای است به دمشق. (منتهی الارب). ’فرجه’ای است در کوهی که بر غوطۀ دمشق مشرف است از ناحیۀ حمص. و قافله هایی که از شرق به غرب به سوی دمشق می آیند آن را قطع می کنند. (از معجم البلدان). رجوع به ثنیهالعقاب شود
لغت نامه دهخدا
عقاب
(عُ)
وقعۀ عقاب، نام جنگی است که میان محمد بن یعقوب و فرنگ روی داد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واقعه ای است که در اندلس اتفاق افتاد و در آن آلفونس پادشاه قشتاله لشکریان موحدین را منهزم ساخت (1212 میلادی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عقاب
(عُ)
شهرکی است (به عربستان) با نعمت و مردم بسیار. (حدود العالم)
تبق العقاب، موضعی است به جحفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عقاب
(عُ)
مرغی است و عقاب تیزچنگال. (منتهی الارب). مرغ شکاری سیاه. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). پرنده ای است از جوارح و چنگال داران که عرب آن را کاسر نامد. و گویند عقاب ’سیّد’ پرندگان است و نسر ’عریف’ آنها. عقاب را ’خداریه’ نیز نامند و او را چشمانی تیزبین است، لذا در مثل گویند أبصر من عقاب. مادۀ آن را ’لقوه’ گویند، و برخی لقوه را عقاب تیزپر دانند. عقاب را ’عنقاء مغرب’ نیز دانند زیرا از اماکن دور دست می آید. و برخی عقاب را بر نر و ماده اطلاق کنند. (از اقرب الموارد) .یک نوع مرغ شکاری که اله و الّه و یا ججا نیز گویند و قسم سیاه آن را دال و دالمن گویند. (ناظم الاطباء). طایر سبعی معروف است و به فارسی الوه و به ترکی قراقوش نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرغی شکاری و ناپاک است و کوچکترین آن را رخم یا مرغ فرعون نامند، و اشتباهاً آن را لاشخور نامیده اند. (قاموس کتاب مقدس) .عقاب به صورت مؤنث بکار رود و مذکر نباشد و از بزرگترین جوارح است رنگ اصلی آن سیاه باشد. و گویند نر آن را ’غرن’ نامند و برخی نر آن را از جنسی دیگر غیراز عقاب دانسته اند. عقاب، آهو و روباه و خرگوش و گاهی گورخر را نیز شکار می کند. برای شکار گورخر، عقاب خود را به آب می زند سپس در خاک می غلطد و به پرواز درمی آید و چون به گورخر رسید بالهای خود را تکان می دهدتا خاکهای آن به چشم گور رود و از حرکت بازایستد و شکارچی آن را شکار کند. عقاب عادهً خود در پی شکار نمی رود، بلکه بر بلندی می ایستد و چون پرنده ای را ببیند که شکاری کرده است به سمت او می رود و آن پرنده از بیم جان شکار خود را رها می کند. و می گریزد و عقاب آن شکار را برمی دارد عقاب جوجه های خود را بیش از دیگر پرندگان مخفی می دارد. و گویند نخستین کسانی که عقاب را شناختند و آن را به بازی گرفتند اهل مغرب و رومیان بوده اند. انواع مختلف عقاب در کوهها و صحراها و جنگلها و اطراف شهرها مسکن می کنند. و رنگ آنها سیاه، سیاه مایل به سرخی، شفتالوئی، سفید و بور است. در شرع اسلام خوردن آن حرام است چون از پرندگان چنگال دار می باشد و کشتن آن را برخی مستحب دانند و برخی استحباب و کراهت آنرا، نفی کرده اند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 53 و 65). پرنده ای است از راستۀ شکاریان و از دستۀ شکاریان روزانه که دارای جثه ای نسبتاً بزرگ و پنجه و منقاری بسیار قوی است. این پرنده بسیار جسور و پرجرأت است و نسبت به دیگر پرندگان شکاری قدرت و شجاعتی مخصوص دارد، بطوری که برخی خلبانان گزارش داده اند عقاب حتی به هواپیماهای کوچک حمله می کند و گاهی نیز موجب خطراتی می گردد. به همین جهت عقاب را به نام ’سلطان پرندگان’ می نامند. در یونان قدیم عقاب نشانۀ ژوپیتر بود و رومیان عقاب را نمایندۀ قدرت خارق العاده می دانستند و روی چوبه های درفش ملی خود مجسمۀ او را به عنوان یک قدرت شکست ناپذیر نصب می کردند. ایرانیان باستان نیز آن را شعار و مظهر قدرت خویش قرار داده بودند. پرواز این پرنده به قدری زیاد است که ساعتهای متمادی می تواند به پرواز خود ادامه دهد و مسافات طولانی را به سهولت طی کند و تا ارتفاع بسیار زیاد اوج بگیرد. منقار عقاب بسیار قوی و برنده است و دارای پنجه هایی پرقدرت و ناخنهایی بسیار تیز و خمیده است. عضلات پنجه و پای وی به قدری نیرومند و پرقدرت است که می تواند حیوانات قوی جثه از قبیل روباه و بچه گوزن و بره های نسبهً بزرگ را به سهولت و سادگی از زمین برباید. در گرسنگی پرطاقت است و تا چند روز می تواند تحمل گرسنگی کند. قدرت دید این پرنده نیز بسیار است و از مسافات بسیار بعید کوچکترین حرکت از نظرش پوشیده نمی ماند. عقاب دارای کبر و غرور خاصی است و برای اینکه همواره به شکار خود تسلط داشته باشد عموماً در ارتفاعات زیاد پرواز می کند. در محوطۀ پرواز او دیگر پرندگان شکاری قدرت پریدن و تعقیب شکار را از دست می دهند و به مجرد دیدن عقاب شکار خود را رها کرده به منظور حفظ جان خود به گوشه ای پناه می برند. عقاب دارای انواع مختلف است که از نظر رنگ و بزرگی و کوچکی و شجاعت و دلاوری با هم تفاوت دارند، از قبیل عقاب شاهی که از عقابهای دیگر قوی تر و شجاعتر و چابکتر و بلندپروازتر است و در قلل مرتفع آلپ وپیرنه بومی است. دیگر عقاب پیگارگ که در سواحل دریاها می زید و به همین جهت به نام عقاب دریا نیز موسوم است. دیگر عقاب هلیااتوس لوکوسفالوس که به نام عقاب آمریکایی نیز مشهور است، که این نوع آن در سال 1872م. طی قانونی در دومین کنگرۀ آمریکا، به عنوان علامت رسمی دولت آمریکا شناخته شده است. (از فرهنگ فارسی معین). کلمه عقاب مؤنث است. جمع قلۀ آن أعقب وجمع کثرت آن عقبان و عقبان است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، عقابین. (از اقرب الموارد). اله. (مهذب الاسماء). ابوالاشیم. ابوالحجاج. ابوحسبان. ابوالدهر. (مرصع). ابوقره. ابوالهیثم. (دهار). اله. ام الحوار. ام الشفوه. ام طلبه. ام کیح. ام لوح. ام الهیثم. (مرصع). أنوق. ججا. حباشیّه. خدارّیه. (منتهی الارب). دالمن. ذولقوه. ستل. سهوک. شفواء. (دهار). صومعه. عبر. عثر. عزیبه. عزیزه. عنس. غرن. کاسر. کفر. (منتهی الارب). لقوه. (بحر الجواهر). لقیه. (دهار). کمّاعه. (منتهی الارب). مردارخوار. (زمخشری). نساریّه. (منتهی الارب). تلج و تلد، چوزۀ عقاب. خاتیه، عقاب که بر صید فرود آید. دلوف، عقاب تیزپرواز. شقذاء و شقدی ̍، عقاب سخت گرسنه. عبنقاء و عبنقاه، عقاب تیزچنگل. عجزاء، عقاب کوتاه دم و عقابی که در دم او پر سپید باشد. عقنباه، عقاب تیز چنگل. عنز، ماده عقاب. فتخاء، عقاب فروهشته بال. قیعله، عقاب که بر سر کوه جای گیرد. لخواء، عقاب که منقار بالایش از زیرین بزرگ باشد. لقوه، عقاب ماده. هیثم، چوزۀ عقاب. (منتهی الارب) :
بر که و بالا چوچه، همچون عقاب اندر هوا
بر تریوه راه چون چه، همچو در صحرا شمال.
شهید (در صفت اسب) .
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز نرباید خشین سار.
دقیقی.
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
نپرید بر گرد ایشان عقاب
یکی را سر اندر نیامد به خواب.
فردوسی.
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب
هم اندر هوا ابر و پران عقاب.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب.
فردوسی.
سیه شد ز گرد سپه آفتاب
ز پیکان پولاد و پرّعقاب.
فردوسی.
تو گفتی که دریا به موج اندراست
عقاب اجل سوی اوج اندراست.
فردوسی.
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو به مثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
منوچهری.
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک و راست رو همچون کلنگ.
منوچهری.
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال.
زینبی.
که ملکت شکاری است... و عقاب پرنده و شیر ژیانی. (تاریخ بیهقی ص 392).
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست.
ناصرخسرو.
سپس دین درون شو ای خرگوش
که به پرواز برشده ست عقاب.
ناصرخسرو.
جز شکار مردم هشیار هیچ
نیست چیزی کار این پران عقاب.
ناصرخسرو.
زمین شده همه چون چشم کبک و روی تذرو
هوا شده همه چون دم باز و پرعقاب.
مسعودسعد.
ز نوک رمح تو کندی گرفت چنگ هزبر
ز سم رخش تو کندی نمود پر عقاب.
مسعودسعد.
ز عدل تو بکند رنگ ناخنان هزبر
ز امن تو بکند کبک دیدهای عقاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 33).
عقاب از وی (از باز) بزرگتر است ولیکن وی را آن حشمت نیستی که باز را. (نوروزنامه).
وین ناوک ضمیر مرا پر جبرئیل
کرده ست بی نیاز ز پر عقابشان.
خاقانی.
نهنگ مرگ دید دهن بازکرده و عقاب اجل پر و بال گشاده و چنگال تیزکرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 72). عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338).
چو طاووس عقابی باز بسته
تذروی بر لب کوثر نشسته.
نظامی.
به ذره آفتابی را که گیرد
به گنجشکی عقابی را که گیرد.
نظامی.
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشیدش در عقابین.
عطار.
بیابان نوردی چو کشتی بر آب
که بالای سیرش نپرد عقاب.
سعدی.
هلاک خویشتن می خواهد آن مور
که خواهد پنجه کردن با عقابی.
سعدی.
عقابان تیزچنگالند و بازان آهنین پنجه
ترا باری چنین بهتر که با عصفور بنشینی.
سعدی.
- امثال:
با سینۀ من چه کینه گردون را
با پشه عقاب را چه ناورد است.
خاقانی.
جائی که عقاب پر بریزد
از پشۀ لاغری چه خیزد.
(امثال و حکم دهخدا).
چشم من است واسطۀ چشم زخم من
بال عقاب شد سبب آفت عقاب.
سلمان ساوجی.
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی.
سعدی.
رنج حسد هلاک کند حاسد ترا
آری پر عقاب بود آفت عقاب.
فخرالدین اوحد.
کار جهان وبال جهان دان که بر خدنگ
پر عقاب آفت جان عقاب شد.
خاقانی.
نرسم در خیال تو چه عجب
که مگس در عقاب می نرسد.
خاقانی.
- حجرالعقاب، حجر و سنگی است شبیه به تمر هندی. (از اقرب الموارد). رجوع به حجر شود.
- عقاب آسمان، چند ستاره است به صورت عقاب و آن را نسر طائر نیز گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب و نسر طائر شود.
- عقاب آهنین منقار، کنایه از تیر پیکان دار است. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- عقاب الجور، در بیت ذیل از خاقانی با نسخه بدل ’عقاب الجود’ و ’عقاب الجو’ آمده است و شاید اشاره به عقاب (درمعنی صورت فلکی) باشد:
چون عقاب الجور آرندۀ جور
چون غراب البین آرندۀ بیم.
- عقاب چهارپر، کنایه از تیر است که چهار پردارد. (انجمن آرا) :
عقاب چارپر یعنی مرا تیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
نظامی (انجمن آرا).
- عقاب عبنقاء و عبنقاه و عقنباه وعنقاه، عقاب تیزچنگل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عقاب قبعله، عقاب برآینده بر کوه، و عقاب کوه باش. (منتهی الارب).
- عقاب قعنباه، عقاب تیزچنگال. (منتهی الارب).
- عقاب قوعله، عقاب کوه باش و عقاب برآینده بر کوه. (از منتهی الارب).
- عقاب ملارع، عقاب موشخوار که کوچک باشد و کلاکموش را شکار کند. (منتهی الارب).
، در اصطلاح عرفانی، قلم است که عقل اول باشد. و آن به سبب این است که عقل اول بالاترین چیزی است که در عالم قدس یافت شده است و چون عقاب بالاروترین پرندگان است در جو، لذا بدین نام خوانده شده است. (از تعریفات جرجانی). کنایت ازعقل اول است و گاه از طبیعت کلیه تعبیر به عقاب می شود. (فرهنگ علوم عقلی از اصطلاحات شاه نعمهاﷲ ص 54). ، به اصطلاح کیمیاگران، نوشادر است. (از غیاث اللغات). به اصطلاح اکسیریان، نوشادر است. (تحفه ٔحکیم مؤمن). ،
{{اسم خاص}} در اصطلاح نجوم، یکی از صور فلکی در شمال برج قوس. ستارۀ روشن آن النسرالطائر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ شمالی و آن را بر مثال آلهی توهم کرده اند و آن نه کوکب است و خارج از صورت شش کوکب است. و ستارۀ روشن در این صورت است که آن را ذنب العقاب نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقاب و سهم، نام صورت دهم از صور نوزده گانه شمالی فلکی قدما است و آن را نسر طائر نیز گویند. (از مفاتیح العلوم). یکی از صورتهای فلکی شمالی (دو صورت عقاب و سهم را توأما نسر طایر خوانند). (فرهنگ فارسی معین) .عقاب آسمان. رجوع به ترکیب عقاب آسمان و نسر طائر وذنب العقاب شود. ،
{{عربی، اسم}} مجازاً، اسب:
ناهید چون عقاب ترا دید روز جنگ
گفتا درست هاروت از بند رسته شد.
دقیقی.
عقاب تکاور برانگیختم
چو آتش برو تیر می ریختم.
فردوسی.
تورگ دلاور نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند.
اسدی.
، سنگ میان چاه که دلو را دراند. (منتهی الارب). سنگی که در میان چاه برآید و باعث شکافتن دلو گردد. (از اقرب الموارد). ، سنگ بزرگ بیرون جسته از کوه مانند پایۀ نردبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، سنگ در نورد چاه که بر آن آبکش ایستد. (منتهی الارب). ، سنگ که بر آن ساقی بایستد. (دهار) (از اقرب الموارد). ، شبیه لوز که در پای ستور برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، رشتۀ خرد که در سوراخ حلقۀ گوشواره باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، رشتۀ کوچک که در سوراخ گوش کشندبرای گوشواره. (غیاث اللغات). و رجوع به عقاب افکن شود. ، آبراهه به سوی حوض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، پشته. (منتهی الارب). رابیه. (اقرب الموارد) :
نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نماید از آن بلند عقاب.
مسعودسعد.
چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام
چون کار من زمینش عقاب ازپس عقاب.
مسعودسعد.
دیده نه ای روز بدر کان شه دین بدروار
راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب.
خاقانی.
عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). ، هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ، علم بزرگ. (منتهی الارب) (دهار) .رایت. (اقرب الموارد). ،
{{اسم خاص}} نام چند اسب است عرب را. ، نام ماده سگی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عقاب
(عِ)
عذاب و شکنجه و پاداش بدی. (دهار). جزای بدی، و آن در پی گناه باشد، و گویند آن محنت و عذابی است که به دنبال ارتکاب گناه، در آخرت دامنگیر انسان می شود. (از اقرب الموارد). تنبیه و سیاست. (ناظم الاطباء). ضد ثواب. (اساس الاقتباس طوسی). عقوبت. (مهذب الاسماء). آنچه به آدمی رسد بر اثر ارتکاب گناه در این جهان از رنج در جهان دیگر، اما همان رنجی را که ممکن است در نتیجۀ گناه در این جهان به آدمی رسد نام آن عقوبت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و لقد استهزی ٔ برسل من قبلک فأملیت للذین کفروا ثم أخذتهم فکیف کان عقاب . (قرآن 32/13) ، و همانا بر رسولانی پیش از تو استهزاء شد و به کسانی که کفر کردند مهلت دادم سپس آنها را گرفتم پس عقوبت من چگونه باشد. اًن کل الاّکذّب الرسل فحق ّ عقاب . (قرآن 13/38) ، همگی نبودند جز که رسولان را تکذیب کردند پس مجازات من لازم آمد. ان ربک لذومغفره و ذوعقاب ألیم. (قرآن 43/41) ، همانا پروردگار تو صاحب مغفرت و صاحب عقوبت دردناکی است. و هرچ بدان جهان باشد ثواب و عقاب جاوید باشد و هیچ بسر نیاید. (ترجمه تفسیر طبری). حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی ص 339). مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب می رسد. (تاریخ بیهقی).
زادن ایشان ز تو ای گنده پیر
هست شگفتی چو ثواب از عقاب.
ناصرخسرو.
مرغ درویش بی گناه مگیر
که بگیرد ترا عقاب عقاب.
ناصرخسرو.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته درو خلق را ثواب و عقاب.
مسعودسعد.
آنکه بی خدمتی ثواب دهیش
دید بایدش بی گناه عقاب.
مسعودسعد.
در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب هیچ چیز نگفتم. (کلیله و دمنه).
باج ستان ملوک، تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
شاه را سورۀ فتوح رسید
خصم را آیت عقاب رساد.
خاقانی.
که گفته است فلان می گریزد از پی آن
که شاه بشنود و بازداردم به عقاب.
خاقانی.
- عقاب بلابیان، مجازات بدون بیان و توضیح قبلی. و ’قبح عقاب بلابیان’ از اصطلاحات فقهی است که مفاد آن این است که هر حکمی که بر بندگان بیان نشده باشد خدا نتواند عبد را بر آن مؤاخذه کند به حکم ’ما حجب اﷲ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم’ چون تکلیف به مجهول محال و زشت است. (از فرهنگ علوم نقلی به نقل از وسائل ص 199 و کفایه ج 2 ص 179).
، جمع واژۀ عقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقبه شود، جمع واژۀ عقب. (اقرب الموارد). رجوع به عقب شود
لغت نامه دهخدا
عقاب
شکنجه کردن، مواخذه کردن کسی را بر گناه، جزای بدی، پاداش بدی، عذابی است که بدنبال ازتکاب گناه در آخرت دامنگیر انسان میشود
فرهنگ لغت هوشیار
عقاب
((عُ))
پرنده ای است شکاری با جثه ای بزرگ دارای منقاری خمیده، چشم هایی تیزبین و چنگال هایی نیر ومند، صورت فلکی بزرگی در آسمان استوا و در کهکشان راه شیری به شکل لوزی نسبتاً بزرگی که روشن ترین ستاره آن نسر طایر نام دارد
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
فرهنگ فارسی معین
عقاب
((عِ))
کیفر دادن، شکنجه دادن، شکنجه، عذاب
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
فرهنگ فارسی معین
عقاب
شهباز، آگفت
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
فرهنگ واژه فارسی سره
عقاب
عقاب درخواب، پادشاه قوی و با هیبت و ستمگر بود، چنانکه همه کس از او بترسد. اگر بیند عقاب را فراگرفت یا شخصی بدو داد و آن فرمانبر و مطیع او بود، دلیل که در نزد پادشاه خاص و مقرب شود. اگر دید عقاب او را برگرفت و بر هوا برد، دلیل که به فرمان پادشاه سفری نماید و در آن بزرگی و ناموری یابد. حضرت دانیال
اگر دید عقاب به کوچه فرود آمد، دلیل که پادشاه در آن کوچه فرود آید. اگر بیند که مردم آن کوچه عقاب بکشتند، دلیل که پادشاه مملکت معزول شود یا هلاک شود. اگر بیند عقاب وی را بگرفت، دلیل که در پناه پادشاه شود. اگر بیند عقاب از دهان چیزی درآورد و بدو داد، دلیل که بقدر آن چیز از پادشاه عطا یابد. اگر بیند عقاب از دست او بپرید و رشته یا چیزی دیگر در دست او بماند، دلیل که پادشاه بر وی خشم گیرد و او را از خود دور گرداند و چیزی از مال بستاند. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند که از عقاب شکار همی گرفت، دلیل که مال و خزانه پادشاه در تصرف او درآید. اگر بیند عقاب وی را به منقار یا به چنگال بزد، دلیل که او را از پادشاه جنگ و خصومت بود. اگر بیند عقاب بخورد یا پر او را بکند، دلیل که به قدر آن از پادشاه مال و نعمت یابد. اگر بیند که عقاب بر سر و روی وی نشسته بود، دلیل که وی را پسری آید و پادشاه شود. محمد بن سیرین
عقاب در خواب دو وجه است. اول: پادشاه ظالم و ستمگر و خونخوار. دوم: عالم بی دیانت و حیلتی بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناب
تصویر عناب
(دخترانه)
میوه ای به رنگ قرمز که خواص درمانی فراوانی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیاب
تصویر عیاب
بسیار عیب کننده، بسیار عیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
شکنجه، آزار، رنج و درد
عذاب دادن (کردن): آزار دادن، شکنجه کردن
عذاب کشیدن (بردن): درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقار
تصویر عقار
خانه، ملک، آب و زمین زراعتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
عقب ها، پشت سرها، فرزندان، نوادگان ها، پاشنۀ پاها، جمع واژۀ عقب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
پس ماندگان و پس آیندگان و پسران و اولاد. جمع واژۀ عقب. (غیاث اللغات). جمع واژۀ عقب. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ عقب، بمعنی پسر و پسر پسر. و منه: لانردهم علی اعقابهم، ای الی حالتهم الاولی. (منتهی الارب). فرزندان که پس پدر باشند. فرزندانی از پس پدر و مادر مانده. (یادداشت بخط مؤلف). اولاد و اولاد اولاد. (ناظم الاطباء) : اخلاف ما [مسعود] بجانب عراق... مشغول گردیم و وی [محمد] بغزنین... تا... طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. (تاریخ بیهقی). پس از عهد بگویی [حصیری] خان را که چون کار بدین نیکویی برفت و برکات این اعقاب را خواهد بود. (تاریخ بیهقی ص 212).
هزار قصر چو ایوان بنا کنی در هند
هزار شاه چو کسری بگیری از اعقاب.
مسعودسعد.
اولاد و اعقاب الیاس بعد از آن صحیفۀ اعقاب برخواندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291). اعقاب و اولاد او و آنکس که در دیار هند بصدر ملک و معرض حکم باشد بر این قضیت میرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). لاجرم حق تعالی آن مساعی حمیده سبب ثبات دولت او و اعقاب او گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29)، مردی که بعض انگشتان پای او بر بعضی دیگر سوار باشد. (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} اسم جمع است مر عنکبوت را. (منتهی الارب). اسم جمع است برای عنکبوت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بنوبت سوار شدن یکدیگر. بنوبت برنشستن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنوبت سوار شدن یکدیگر. (آنندراج). نوبت گذاشتن در سوار شدن با کسی. (از اقرب الموارد). نوبت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
بطنی است از حضرموت و نسبت بدان عقابی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عقابه، و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست، براق تیزپر از جای جهید:
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقاب
تصویر حقاب
پیرایه بند، سپیدی بن ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، پس ماندگان، بازماندگان، نوادگان، فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاب
تصویر صقاب
رو به رو شدن به هم نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاب
تصویر شقاب
جمع شقب یا شقب، مغاک ها دره ها
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه خون آلوده که زن شوی مرده بر سر نهد و گوشه آن از رو بنده بیرون کند تا بیننده بداند که او شوی از دست داده است، جمع سقب، کره اشتران نر، ستون های تاژ، شاخه های کشن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها زر خریدان جمع رقبه گردنها، بن گردنها، پس گردنها. یا مالک رقاب صاحب اختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، بازماندگان، فرزندان آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذاب
تصویر عذاب
شکنجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد