گوشت پارۀ درشت مانند غدۀ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده، گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بزغاله، بچۀ ببر. (از اقرب الموارد)
گوشت پارۀ درشت مانند غدۀ قرحه که نزدیک منتهای موی زهار بر اندام مردم و بز برآید. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسپندان از ده تا چهل یا از سه تا ده، گوسپند از دو تا هرچه افزون گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بزغاله، بچۀ ببر. (از اقرب الموارد)
بهای گیاه، هرگاه دروده علفزار فروخته شود. (منتهی الارب). قیمت علف، هرگاه درو شود و مزارع آن فروخته گردد. (از اقرب الموارد). بهای علفزار، هرگاه علف مزارع آن را بدروند و بفروشند. (ناظم الاطباء)
بهای گیاه، هرگاه دروده علفزار فروخته شود. (منتهی الارب). قیمت علف، هرگاه درو شود و مزارع آن فروخته گردد. (از اقرب الموارد). بهای علفزار، هرگاه علف مزارع آن را بدروند و بفروشند. (ناظم الاطباء)
نکوهیدن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (از اقرب الموارد) ، یاری نمودن. (منتهی الارب). کمک کردن. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب). منع کردن و رد کردن. (از اقرب الموارد). رد و منع. (تاج المصادر بیهقی) ، گائیدن. (منتهی الارب) ، به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب). مجبور کردن بر کاری. (از تاج العروس) ، آگاه گردانیدن بر باب دین و فرائض و احکام. (منتهی الارب) : عزر الرجل علی الفرائض و الاحکام، آن شخص را بر فرائض و احکام واقف کرد. (از اقرب الموارد)
نکوهیدن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (از اقرب الموارد) ، یاری نمودن. (منتهی الارب). کمک کردن. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب). منع کردن و رد کردن. (از اقرب الموارد). رد و منع. (تاج المصادر بیهقی) ، گائیدن. (منتهی الارب) ، به ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب). مجبور کردن بر کاری. (از تاج العروس) ، آگاه گردانیدن بر باب دین و فرائض و احکام. (منتهی الارب) : عزر الرجل علی الفرائض و الاحکام، آن شخص را بر فرائض و احکام واقف کرد. (از اقرب الموارد)
خاک، و روی خاک. (منتهی الارب). رویه و سطح زمین: ماعلی عفرالارض مثله و خاک را نیز گویند. (از اقرب الموارد). ج، أعفار، اول آب که کشت را دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیرها که مخاطالشیطان نامند آنرا. (منتهی الارب). ’سهام’ و تار عنکبوت که آن رامخاطالشیطان نامند. (از اقرب الموارد) ، سختگی و اشکال: کلام لاعفر فیه، سخنی که عویص و اشکال در آن نباشد. (از منتهی الارب). عفر. (اقرب الموارد). و رجوع به عفر شود
خاک، و روی خاک. (منتهی الارب). رویه و سطح زمین: ماعلی عفرالارض مثله و خاک را نیز گویند. (از اقرب الموارد). ج، أعفار، اول آب که کشت را دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیرها که مخاطالشیطان نامند آنرا. (منتهی الارب). ’سهام’ و تار عنکبوت که آن رامخاطالشیطان نامند. (از اقرب الموارد) ، سختگی و اشکال: کلام لاعفر فیه، سخنی که عویص و اشکال در آن نباشد. (از منتهی الارب). عَفر. (اقرب الموارد). و رجوع به عَفر شود
خاک. (منتهی الارب). تراب. (فهرست مخزن الادویه). روی خاک. ظاهر و روی خاک. (از اقرب الموارد) ، دشواری و سختی: کلام لاعفر فیه، سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عفر. (منتهی الارب). رجوع به عفر شود
خاک. (منتهی الارب). تراب. (فهرست مخزن الادویه). روی خاک. ظاهر و روی خاک. (از اقرب الموارد) ، دشواری و سختی: کلام لاعفر فیه، سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عَفَر. (منتهی الارب). رجوع به عَفَر شود
سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن. (از منتهی الارب). ’أعفر’شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ ’عفر’ و خاک شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به أعفر و عفر شود
سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن. (از منتهی الارب). ’أعفر’شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ ’عفر’ و خاک شدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به أعفر و عَفَر شود
در خاک مالیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن، زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کشت را برای بار اول آب دادن، گویند عفرالزرع. (از اقرب الموارد) ، آسوده شدن از لقاح نخل. (از اقرب الموارد). گشن دادن خرما. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
در خاک مالیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن، زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کشت را برای بار اول آب دادن، گویند عفرالزرع. (از اقرب الموارد) ، آسوده شدن از لقاح نخل. (از اقرب الموارد). گشن دادن خرما. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) : عازر ثانی منم یافته از وی حیات عیسی دلها وی است داده تنم را شفا. خاقانی. و رجوع به آزر شود
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) : عازر ثانی منم یافته از وی حیات عیسی دلها وی است داده تنم را شفا. خاقانی. و رجوع به آزر شود
ابن عدی بن حارث، از کهلان از قحطانیه. جدی است جاهلی و او پدر قبیلۀ مشهور ’کنده’ می باشد. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب ص 296 و جمهرهالانساب ص 399)
ابن عدی بن حارث، از کهلان از قحطانیه. جدی است جاهلی و او پدر قبیلۀ مشهور ’کنده’ می باشد. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب ص 296 و جمهرهالانساب ص 399)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
نام بلوکی است از گرمسیرات فارس واقع در مسافت سی وپنج فرسخ در جنوب شیراز و محدود است از جانب مشرق ببلوک جویم و از شمال ببلوک قیر و کارزین و از مغرب به محال اربعه و از جنوب ببلوک خنج. و وجه تسمیۀ این بلوک به افزر آن است که افزر مخفف افزار است که عبارت باشد از آلات پیشه وران عموماً یا جولاهگان خصوصاً و شاید این آلات را در این بلوک می ساخته اند. یا آنکه طایفه ای از عرب بنی افزار در آن توطن داشتند. و صحرای این بلوک در اواخر زمستان و در اوایل بهار، قطعه ای از بهشت در نظر آید. بلوک افزار فارس در جانب جنوبی شیراز افتاده است. درازی آن از ’نیم ده’ تا ’تنگ گله’ چهار فرسخ و نیم. و پهنای آن از منگو تاکردل دو فرسخ و نیم. نخل و لیمو و نارنگی بخوبی میپروراند. آب زراعت بیشتر این بلوک از رود خانه کارزین است. زراعت آن گندم و جو و پنبه و شلتوک و تنباکو. مدتها است این بلوک از آبادی افتاده است و ایلات قشقائی زراعت مختصری کنند و منفعت کمی برند. نخلستانش بی درخت و بساتینش بی درخت. قصبۀ این بلوک قریۀ نیم ده است بمسافت سی وپنج فرسخ از شیراز دورافتاده و در زمان قدیم علماء و بزرگان از افزر برخاسته اند. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 179). این ناحیه را بنام ابزر نیز نوشته اند. ابن البلخی آرد: قیر و ابزر دو شهرک است که با کارزین رود همه گرمسیر است و آب آن از رود تکان خورد و درختستان خرما است و به کارزین قلعه ای محکم است و آب دزدکی کرده اند که از رود تکان، آب بقلعه می برند و هرم و کاریان از این اعمال است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). بهرحال در ضبط کلمه اختلاف است ولی مشهور میان متأخران افزر و منسوب بدان افزری است چنانکه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است: نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد و در جنوب بخش واقع شده است. حد خاوری آن رود خانه قره آغاچ و حد شمالی ارتفاعات قیر و کارزین و افزر و حد جنوبی کوه لار و کوه نره می باشد. هوای دهستان گرم و آب مشروب و زراعتی آن از قنوات. شغل اهالی زراعت، باغداری و گله داری است. این دهستان از 15 آبادی تشکیل شده و حدود دوهزارودویست تن جمعیت دارد و قراء مهم آن عبارتند از: شرف خلیل، باغ نو، مظفری و مرند. طائفۀ عمله، کشکولی کوچک، چهارده چریک از قشقائی در این دهستان قشلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و مرحوم قزوینی در حاشیۀ شدالازار درباره ضبط کلمه آرد: راقم سطور گوید این وجه تسمیه (وجه تسمیه ای که مؤلف فارسنامۀ ناصری ذکر کرده) درست باشد یا مصنوعی، معلوم نیست ولی در هر صورت میرساند که تلفظ امروزی نام این بلوک افزر است با فاء و زای معجمه و در آثارالعجم نیز صریحاً این کلمه را بهمین نحوضبط کرده است. ولی تلفظ بطبق عموم کتب مسالک و ممالک قدیم این کلمه (از قبیل ابن خردادبه ص 44 و ابن الفقیه ص 201 و مقدسی ص 447 و ابن حوقل چ جدید ص 267 و فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 135 و 125 و نزهه القلوب ص 118 و 217 و وصاف ص 150 و همین کتاب حاضر (شدالازار) ، ابزر بباء موحده بجای فاء بوده است و صاحب قاموس که مسقطالرأس او بتصریح خود وی قریۀ کارزین بود و کارزین چنانکه میدانیم بکلی متصّل ببلوک ابزر است. پس وی بالطبع بهتر از همه کس از ضبط اسم این قصبه باخبر بوده است، در قاموس در مادۀ ب زر گوید: ’و ابزر کاحمد بلد بفارس’ (از حاشیۀ شدالازار چ قزوینی ص 215). و رجوع به نزهه القلوب و جغرافیای غرب ایران شود
نام بلوکی است از گرمسیرات فارس واقع در مسافت سی وپنج فرسخ در جنوب شیراز و محدود است از جانب مشرق ببلوک جویم و از شمال ببلوک قیر و کارزین و از مغرب به محال اربعه و از جنوب ببلوک خنج. و وجه تسمیۀ این بلوک به افزر آن است که افزر مخفف افزار است که عبارت باشد از آلات پیشه وران عموماً یا جولاهگان خصوصاً و شاید این آلات را در این بلوک می ساخته اند. یا آنکه طایفه ای از عرب بنی افزار در آن توطن داشتند. و صحرای این بلوک در اواخر زمستان و در اوایل بهار، قطعه ای از بهشت در نظر آید. بلوک افزار فارس در جانب جنوبی شیراز افتاده است. درازی آن از ’نیم ده’ تا ’تنگ گله’ چهار فرسخ و نیم. و پهنای آن از منگو تاکردل دو فرسخ و نیم. نخل و لیمو و نارنگی بخوبی میپروراند. آب زراعت بیشتر این بلوک از رود خانه کارزین است. زراعت آن گندم و جو و پنبه و شلتوک و تنباکو. مدتها است این بلوک از آبادی افتاده است و ایلات قشقائی زراعت مختصری کنند و منفعت کمی برند. نخلستانش بی درخت و بساتینش بی درخت. قصبۀ این بلوک قریۀ نیم ده است بمسافت سی وپنج فرسخ از شیراز دورافتاده و در زمان قدیم علماء و بزرگان از افزر برخاسته اند. (از فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 179). این ناحیه را بنام ابزر نیز نوشته اند. ابن البلخی آرد: قیر و ابزر دو شهرک است که با کارزین رود همه گرمسیر است و آب آن از رود تکان خورد و درختستان خرما است و به کارزین قلعه ای محکم است و آب دزدکی کرده اند که از رود تکان، آب بقلعه می برند و هرم و کاریان از این اعمال است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). بهرحال در ضبط کلمه اختلاف است ولی مشهور میان متأخران افزر و منسوب بدان افزری است چنانکه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است: نام یکی از دهستانهای دوگانه بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد و در جنوب بخش واقع شده است. حد خاوری آن رود خانه قره آغاچ و حد شمالی ارتفاعات قیر و کارزین و افزر و حد جنوبی کوه لار و کوه نره می باشد. هوای دهستان گرم و آب مشروب و زراعتی آن از قنوات. شغل اهالی زراعت، باغداری و گله داری است. این دهستان از 15 آبادی تشکیل شده و حدود دوهزارودویست تن جمعیت دارد و قراء مهم آن عبارتند از: شرف خلیل، باغ نو، مظفری و مرند. طائفۀ عمله، کشکولی کوچک، چهارده چریک از قشقائی در این دهستان قشلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و مرحوم قزوینی در حاشیۀ شدالازار درباره ضبط کلمه آرد: راقم سطور گوید این وجه تسمیه (وجه تسمیه ای که مؤلف فارسنامۀ ناصری ذکر کرده) درست باشد یا مصنوعی، معلوم نیست ولی در هر صورت میرساند که تلفظ امروزی نام این بلوک افزر است با فاء و زای معجمه و در آثارالعجم نیز صریحاً این کلمه را بهمین نحوضبط کرده است. ولی تلفظ بطبق عموم کتب مسالک و ممالک قدیم این کلمه (از قبیل ابن خردادبه ص 44 و ابن الفقیه ص 201 و مقدسی ص 447 و ابن حوقل چ جدید ص 267 و فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 135 و 125 و نزهه القلوب ص 118 و 217 و وصاف ص 150 و همین کتاب حاضر (شدالازار) ، ابزر بباء موحده بجای فاء بوده است و صاحب قاموس که مسقطالرأس او بتصریح خود وی قریۀ کارزین بود و کارزین چنانکه میدانیم بکلی متصّل ببلوک ابزر است. پس وی بالطبع بهتر از همه کس از ضبط اسم این قصبه باخبر بوده است، در قاموس در مادۀ ب زر گوید: ’و ابزر کاحمد بلد بفارس’ (از حاشیۀ شدالازار چ قزوینی ص 215). و رجوع به نزهه القلوب و جغرافیای غرب ایران شود
مردی که فزره بر پشت یا بر سینۀ وی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کلی دارد بر پشت. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لکی برپشت دارد بزرگ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). قوزپشت
مردی که فزره بر پشت یا بر سینۀ وی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کلی دارد بر پشت. (تاج المصادر بیهقی). آنکه لکی برپشت دارد بزرگ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). قوزپشت
غلتانیدن، بر زمین زدن، آب نخست دادن، به خاک آلودن، زیر خاک کردن، خاک گربز: مرد، خوک نر شب هفتم شب هشتم شب نهم از هر ماه، دلیر مرد، چست مرد، توانا، بازار سرد، خوک نر، ستبر، کم دیداری، دور دست
غلتانیدن، بر زمین زدن، آب نخست دادن، به خاک آلودن، زیر خاک کردن، خاک گربز: مرد، خوک نر شب هفتم شب هشتم شب نهم از هر ماه، دلیر مرد، چست مرد، توانا، بازار سرد، خوک نر، ستبر، کم دیداری، دور دست