جدول جو
جدول جو

معنی عطرریز - جستجوی لغت در جدول جو

عطرریز
(سَ)
عطرریزنده. عطرپاش:
نباشد صراحی چرا عطرریز
که کام و زبان گشت خمیازه خیز.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرریز
تصویر سرریز
آنچه، به ویژه مایعات، که به واسطۀ پر شدن ظرفی یا جایی مانند حوض از آن فرو ریزد، فروریختن چیزی، به ویژه مایعات، از ظرفی یا جایی به واسطۀ پر شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطری
تصویر عطری
دارای عطر، معطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطرآمیز
تصویر عطرآمیز
آمیخته به عطر، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
کسی که قند و نقل و نبات می سازد، کنایه از شیرین گفتار، سخن شیرین و فصیح، کنایه از لب معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطربیز
تصویر عطربیز
عطربیزنده، آنچه بوی خوش پراکنده می سازد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ / تِ)
عطرآمیخته. خوشبو. معطر. (فرهنگ فارسی معین) :
از بسی بویهای عطرآمیز
معتدل گشته باد برف انگیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
بر جامه طراز کردن. (زوزنی). طراز کردن جامه. (دهار). نگارین کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ خوَرْ / خُرْ)
مخفف گوهرریز. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزندۀ شیر، پستان پر از شیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عطرپاشی. (فرهنگ فارسی معین). عطر افشاندن
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 48هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و 7هزارگزی جنوب راه فرعی بندرعباس - میناب در جلگه واقع است، هوایش گرم و دارای 450 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش خرما و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است، مزارع قاسم آباد، میتو، خوش آمدجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ دَ / دِ)
درریزنده. ریزندۀ در، اشکبار، فصیح. (ناظم الاطباء). و رجوع به در ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عطربیزنده. عطرپاش. (فرهنگ فارسی معین). عطرافشان
لغت نامه دهخدا
(طُ)
لغتی است در طریثیث. و در این زمان این شهر در دست تصرف ملاحدۀ اسماعیلیه است و آن را ترشاش مینامند، به نیشابور نزدیک میباشد و بنابراین شهر مزبور دارای سه نام است، شهری بزرگ و دارای دیه های بسیاری است. (مراصدالاطلاع). رجوع به طریثیث و کاشمر و ترشیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطری
تصویر عطری
معطر و دارای بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاری
تصویر عطاری
مازاری شغل و عمل عطار، محل کسب عطار عطار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطریه
تصویر عطریه
مونث عطری بویه دار مونث عطری جمع عطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرریز
تصویر سرریز
ریختن آب و مانند آن از سر حوض و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطر بیز
تصویر عطر بیز
عطر پاش ریاحین عطر بیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرریز
تصویر شکرریز
شکرریزنده، شکرافشان، قناد، حلوایی، سخن نغز، آواز دلکش، نثاری که در عروسی بر سر داماد و عروس کنند، گریه شادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطربیز
تصویر عطربیز
((عَ طْ))
آن چه که بوی خوش می پراکند
فرهنگ فارسی معین
داروفروشی، دوافروشی، عطرفروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشبو، دماغ پرور، عاطر، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عطری
تصویر عطری
Odorously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عطری
تصویر عطری
olorosamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorosamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عطری
تصویر عطری
ароматно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطری
تصویر عطری
odorosamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عطری
تصویر عطری
pachnąco
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطری
تصویر عطری
ароматно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطری
تصویر عطری
duftend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عطری
تصویر عطری
geurig
دیکشنری فارسی به هلندی