حالت و عمل و صفت و صنعت شکرریز. قنادی. (یادداشت مؤلف) ، گفتار خوش و سخنان شیرین و نرم و آهسته. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، نکاح. بزم. سور: گر نیَم محرم شکرریزی پاسدار شهم به شب خیزی. نظامی. ، نثار کردن در عروسی و سور: نثار اشک من هر شب شکرریز است پنهانی که همت را زناشوییست از زانو و پیشانی. خاقانی. - شکرریزی کردن، شکرریز کردن. نثار کردن: وآنکه ازبهر این دل انگیزی کرد بر تازه گل شکرریزی. نظامی. - ، از دهان شکرریختن. سخن شیرین گفتن. آواز خوش و دلنشین خواندن. شعر دلپسند و شیرین گفتن: بگشا پستۀ خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش مینداز به شک. حافظ. ، گریه ای را گویند که از روی شادی و خوشحالی کنند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان. شکرزار. (یادداشت مؤلف). قریب به معنی شکرزار است. (آنندراج) : من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا کوزۀ شهد شود حنظل افلاک آنجا. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به شکرزار و شکرستان شود