جدول جو
جدول جو

معنی عطربیز

عطربیز
عطربیزنده، آنچه بوی خوش پراکنده می سازد
تصویری از عطربیز
تصویر عطربیز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عطربیز

عطربیز

عطربیز
عطربیزنده. عطرپاش. (فرهنگ فارسی معین). عطرافشان
لغت نامه دهخدا

عطرریز

عطرریز
عطرریزنده. عطرپاش:
نباشد صراحی چرا عطرریز
که کام و زبان گشت خمیازه خیز.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

عطربیزی

عطربیزی
عطرپاشی. (فرهنگ فارسی معین). عطر افشاندن
لغت نامه دهخدا

زهربیز

زهربیز
غربال کننده زهر. بیزندۀ زهر، در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است:
کشید آبگون آتش زهربیز
زدش بر سر و ترک و یال از ستیز.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا

عنبربیز

عنبربیز
مخفف عنبربیزنده. آنچه عنبر بیفشاند.
- عنبربیز کردن، عنبر بیختن. عنبر افشاندن:
کابر آزار و باد نوروزی
درفشان می کنند و عنبربیز.
سعدی
لغت نامه دهخدا