جدول جو
جدول جو

معنی عطاپاش - جستجوی لغت در جدول جو

عطاپاش
افشانندۀ عطا. عطابخش:
گر رحمت حق هست عطاپاش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطایا
تصویر عطایا
عطیه ها، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطرپاش
تصویر عطرپاش
آنکه یا آنچه عطر می پاشد، ظرفی که به وسیلۀ آن عطر را در هوا پراکنده می سازند یا به بدن خود می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطابخش
تصویر عطابخش
بخشنده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
بیماری تشنگی، حالتی که انسان هر چه آب می خورد باز احساس تشنگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
عطشان ها، تشنگان، جمع واژۀ عطشان
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
علت تشنگی که صاحبش سیرآب نشود، و شدت تشنگی. (منتهی الارب). علتی که تشنگی آرد. (دهار). بیماری تشنگی که هر چند آب خورده شود تشنگی نرود. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیماریی است که به انسان دست می دهد و در نتیجۀ آن هرچند آب خورد سیر نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطشان شود، جمع واژۀ عطشی. (از اقرب الموارد). رجوع به عطشی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عطیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دهشها و بخشیده شده ها. (از آنندراج). رجوع به عطیه شود: از صلت و عطایاء او به حظی وافر و نصیبی کامل متحظی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(عَ ئُل لاه)
امیر برهان الدین نیشابوری. تولد او در نیشابور بود و برای تحصیل علوم به هرات آمد و در علم عروض و بدیع مهارت کامل یافت. در اواخر عمر بینایی خود را از دست داد و به مشهد رفت و در اواسط شوال سال 919 هجری قمری درگذشت. (از رجال حبیب السیرص 205، به نقل از حبیب السیر جزو سوم ج 3 ص 345)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل عطرپاش. عطربیزی. عطر افشاندن. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مثنای عطاء. عطاوان. رجوع به عطاء شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بخشندۀ عطا. جوانمرد. سخی. گشاده دست. (ناظم الاطباء) :
مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش
با خلق نکوکار بکردار و به گفتار.
فرخی.
ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس
رأی تو خوبی و آئین تو فضل و احسان.
فرخی.
من ثناگوی بزرگانم و مداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.
فرخی.
چو خط دست عطابخش تو به زیبایی
کدام جعد مسلسل کدام زلف وغیش.
اسدی.
ثنانیوش و عطابخش باش از پی آنک
ثنانیوش و عطابخش راست طول بقا.
سوزنی.
پیشت آرم ذات یزدان را شفیع
کش عطابخش و توانا دیده ام.
خاقانی.
عدل او چون فضل و فضلش چون ربیع
این عطابخش آن خطابخشای باد.
خاقانی.
عمر خسرو طلب ار نفع جهان می طلبی
که وجودیست عطابخش و کریم ونفاع.
حافظ.
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ لَ / لَ)
دروازۀ عطاران، یکی از هفت دروازۀ شهر بخارا بود. و چون قتیبه بن مسلم بدانجا راه یافت، از دروازۀ عطاران تا دروازۀ نون را به قبایل ربیعه و مضر و باقی مردم یمن داد. رجوع به شرح آثار و احوال رودکی، سعید نفیسی ص 82، 84 و 286 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مثنای عطاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عطاء شود
لغت نامه دهخدا
ضیاگستر، (آنندراج)، روشنائی بخش
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) :
گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی.
ای فلک بر درتو حلقه بگوش
هم خطاپوش و هم خطائی پوش.
نظامی.
پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد.
حافظ.
آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَطْ طا)
احمد بن عبدالملک عطاش. از مشاهیر دعات اسماعیلیه در ناحیۀ عراق. به سال 500 هجری قمری عطاش به امر سلطان محمد سلجوقی دستگیر شد و نخست او را بر اشتری نشاندند و به اصفهان بردند هزاران تن از مردم به دنبال او راه افتادند و سرودگویان این حراره و تصنیف را می خواندند:
عطاش عالی، جان من، عطاش عالی، میان سرهلالی، ترا باد زچکارو!
آنگاه مدت هفت روز او را آویختند و تیرباران کردند سپس جسدش را سوزاندند. رجوع به احمد بن عبدالملک عطاش، و ابن عطاش و تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 2 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطایا
تصویر عطایا
بخشیده شده ها و دهشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
بیماری تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
گلابپاش بویه پاش آن که یا آن چه که عطر پاشد عطر بیز، ظرفی بلورین دارای دهانه ای منحنی که در آن گویی پلاستیکی تعبیه کرده اند و چون بگوی مزبور فشار آورند قطرات عطر از دهانه پاشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطایا
تصویر عطایا
((عَ))
جمع عطیه، بخشش ها، هدیه ها
فرهنگ فارسی معین