جدول جو
جدول جو

معنی عصره - جستجوی لغت در جدول جو

عصره
(عُ رَ)
پناه و رهایی جای. (منتهی الارب). ملجاء. (اقرب الموارد) ، نزدیکی و قرابت: هؤلاء موالینا عصره، این جماعت نسبشان به ما التصاق دارد و از نزدیکان ما می باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، مانع شدن دختر رااز شوی کردن و تزویج، أخذ عصره العطاء، پاداش و ثواب بخشش را گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصره
(عَ رَ)
اسم المره است از مصدر عصر. یک بار فشردن. (از اقرب الموارد) ، درختی است بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصره
(عَ صَ رَ)
غبار بسیار. (منتهی الارب). غبار، بوی خوش طیب، اعصار برای زوبعه و دختر بالغ. (از اقرب الموارد). رجوع به اعصار شود، جمع واژۀ عاصر. (از اقرب الموارد). رجوع به عاصر شود
لغت نامه دهخدا
عصره
پناهگاه جای رهایی بوی خوش، گرد خاک، گرد باد
تصویری از عصره
تصویر عصره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصاره
تصویر عصاره
شیره، افشره، چکیدۀ هر چیز فشرده شده، آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته می شود، کنایه از خلاصۀ گفتار، نوشتار یا مطلب دیگر، چکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذره
تصویر عذره
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصره
تصویر معصره
دستگاهی که با آن آب میوه می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیره
تصویر عصیره
عصیر، شیره و چکیدۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
جماعتی از مردان، اسبان یا پرندگان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
میدان، فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط، جای وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
قوم و خویش مرد، خویشاوندان شخص از طرف پدر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صَ رَ)
فشاردن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن چیزی می فشارند. (ناظم الاطباء). جای شیره کشیدن از انگور و جز آن. ج، معاصر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَصْ صَ رَ)
افشرده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
تختۀ روغنگر. کوبین. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). معصر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود. سپار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به معصر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ / رِ)
آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. (غیاث). منگنه و جندره و جواز و جوازان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معصره شود، در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. (بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کاکل، خروهه که آن را ببرند، دوشیزگی، نشان، گلو درد پوزشخواهی بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات. پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده دهایی ده (10) جمع عشرات
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد، صحن خانه، زمین سرای، جنگ گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیه
تصویر عصیه
مصغر عصا چوبک چوبدست پدگی
فرهنگ لغت هوشیار
پاساد خود باز داری پاکدامنی پاکشلواری، پاکی بیگناهی، پیوند زنا شویی، گردن بند گردن بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصره
تصویر عاصره
دستگاه آبگیری، دستگاه روغن گیری، دستگاه فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاره
تصویر عاره
سپنجی دست به دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آصره
تصویر آصره
نیکی وآحسان
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوب خاک سرخ، اندک شیر پارسی تازی شده بس ره از شهرها گل نیشابوری سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصاره
تصویر عصاره
افشره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آصره
تصویر آصره
بازوبند، خویشاوندی، مهربن
فرهنگ واژه فارسی سره