جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معصره

معصره

معصره
آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران. (غیاث). منگنه و جندره و جواز و جوازان. (ناظم الاطباء). و رجوع به معصره شود، در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه، که چون خون از اورده به دماغ درآید اولاًدر وی جمع شود تا مزاج دماغ گیرد بعد از آن غذای دماغ شود. (بحر الجواهر یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

معصره

معصره
تختۀ روغنگر. کوبین. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت. ج، معاصر. (ناظم الاطباء). مِعصَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود. سپار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مِعصَر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

معصره

معصره
فشاردن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن چیزی می فشارند. (ناظم الاطباء). جای شیره کشیدن از انگور و جز آن. ج، معاصر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مبصره

مبصره
مونث مبصر گواه پروهان مونث مبصر و روشن پیدا مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات. مونث مبصر جمع مبصرات
فرهنگ لغت هوشیار

معبره

معبره
شطی که بتوان از آن عبور کرد، گذرگاه رودخانه گدار، گذرگاه (عموما)، جمع معابر، آنچه که بوسیله آن بتوان از نهر عبور کرد مانند پل و کشتی و قایق
فرهنگ لغت هوشیار