جدول جو
جدول جو

معنی عصاشکل - جستجوی لغت در جدول جو

عصاشکل
(عَ شَ / شِ)
به شکل عصا. چون عصا. بسان چوبدست:
گریزد ز شکل عصا مار و گوید
عصاشکلم و از عصا می گریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکل
تصویر اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاشکل
تصویر تاشکل
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از سه گروه ناحیت برطاس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(عَصْ صا)
بغایت و بسیار خمنده و کج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ / کِ)
عمل عصاکش. به دست گرفتن سر چوبدست و عصای کسی را رهنمایی او را. رجوع به عصاکش و عصا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصقول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصقول شود، گردبادها. (منتهی الارب). اعاصیر:هبت العصاقیل، گردبادها وزید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کوتاه بالا. زفت بدفال. ج، عکل. (منتهی الارب). کوتاه بالای بخیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آن که در وی سرخی و سپیدی با هم آمیخته باشد. یا آن که در آن سپیدی مایل به سرخی و تیرگی باشد. ج، شکل. (منتهی الارب). سرخی و سفیدی آمیخته. (غیاث) (آنندراج) ، نام نوائی است از موسیقی:
مطربان ساعت بساعت بر بنای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه.
منوچهری.
نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری) ، نام خورشی است پرآب که از روغن و آب و سبزی خشک و کشک و غیره میپزند. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان، اشکنه انواع گوناگون دارد از قبیل اشکنۀ آب (قرمه و روغن و تخم مرغ و پیاز) ، اشکنۀ شیره (روغن و شیرۀ انگور) ، اشکنۀ قروت (روغن و کشک) و غیره که در زمرۀ غذاهای فوری است. نان خورشی که از آرد و پیازو روغن سازند و در آن تخم مرغ شکنند. (ناظم الاطباء).
نانی باشد که در آبگوشت ریزه کنند. (برهان). ترید که بعربی ثرید گویند. (رشیدی). نانی است که در آب گوشت ریزه کنند وبعربی آنرا ثرید گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خورده مانند غم آشوبان
ازلی اشکنۀ غم خوبان.
ملامنیر (از آنندراج).
آب گرمی است از گوشت یا غیر آن که نامرادان نان را بدان ریزه کنند و خورند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ کتاب خانه مؤلف). نانی بود که در آبگوشت ریزه نمایند:
بر یمینت چه بود اشکنه و بورانی
بر یسارت چه بود نان و پنیرو ریچال.
بسحاق اطعمه (از شعوری) (از جهانگیری).
پیازو. په پیاز. آب گوشت مخصوص. ثرده. ثرد. مثرد. ثریده. ثروده. اثردان. صیّغه. مریس. (منتهی الارب) : ثرید انبجانی، اشکنۀ گرم. ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. رقطاء، اشکنۀ بسیارروغن. وخیز، اشکنۀ شهد. (منتهی الارب).
- امثال:
اول کاسه و اشکنه. (امثال و حکم).
، قسمی از پیوند زدن درخت میوه است به این طور که ساق درختی را قطع و منشق کرده شاخۀ نازک درخت دیگری را در آن شقاق جا دهند و قدری خاک بر روی آن میریزند تا نمو کند و ثمر دهد. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان و شمال، این نوع پیوند را اسکنه به سین خوانند، برمۀ نجاران. و آن بسین مهمله هم آمده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آژخ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری). بالو. کوک. اژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کِ)
ج عثکول و عثکوله و عثکال. رجوع بدان کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
قاصد پادشاهی و دولتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فُ)
عصاکشنده. آنکه با گرفتن عصای نابینا او را راهبری کند. (از آنندراج). امیر. (از منتهی الارب) :
زآنکه بینائی که نورش بازغ است
ازعصا و از عصاکش فارغ است.
مولوی.
در عصای حزم و استدلال نیست
بی عصاکش بر سر هر ره مایست.
مولوی.
کوری نمیرود به عصاکش برون ز چشم
خود خوب شو چه در پی خوبان فتاده ای ؟
صائب (از آنندراج).
آن عصاکش که گزیدی در سفر
بازبین کو هست از تو کورتر.
مولوی.
گفته ایشان بی تو ما را نیست نور
بی عصاکش چون بود احوال کور؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
اشکل به، یعنی مشابه تر است. (منتهی الارب). اشبه. شبیه تر. مانندتر.
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ / اَ کَ)
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند. مثال: شتر من شریر است با وجود اشکل سه پایی راه میرود. (فرهنگ نظام). پای بند و پای رنجن. (ناظم الاطباء). پای بند و رسنی که به آن پالان اشتر بندند تا از پشتش نرود. (آنندراج) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاکل
تصویر عاکل
کوتاه، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصال
تصویر عصال
گج، تیرکج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاکش
تصویر عصاکش
تخله کش کسی که کوری را راهنمایی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصا کش
تصویر عصا کش
آنکه با گرفتن عصای نا بینا او را راهبری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاشکل
تصویر تاشکل
((کِ))
برجستگی کوچک روی پوست، زگیل
فرهنگ فارسی معین
روستایی از توابع شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
گودی پشت زانو، موش خرما، راسو، سنجاب، در اصطلاح به افراد لاغر و بدقیافه.، ران، استخوان ران، بستن سرگاو به گونه ای که نتواند از شاخ.، قیافه، ظاهر، ادا، ریشه و بخشی از ساقه ی جامانده ی برنج که بعد از درو در مزرعه.، کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی