آژخ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری). بالو. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود
خورده شدن دندان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فروریختن دندان. (ازاقرب الموارد) ، خشم گرفتن و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن شمشیر از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). سخت درخشیدن سرمه و شمشیر و برق و سیم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأکل سرمه، صَبِر، نقره و شمشیر، درخشیدن آنها از حدت و تأکل برق،سخت درخشیدن آن. (از قطر المحیط) ، یکدیگر را خوردن. (از قطر المحیط). تأکل عضو، ایتکال آن. خوردن بعض آن مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خورده شدن. (زوزنی) (آنندراج)