جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تاشکل

تاشکل

تاشکل
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
تاشکل
فرهنگ فارسی عمید

تاشکل

تاشکل
آژخ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری). بالو. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود
لغت نامه دهخدا

تشاکل

تشاکل
با یکدیگر مانیدن. (زوزنی). بهم مانیدن. (دهار). مشابه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). تماثل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توافق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

تمشکل

تمشکل
دهی از دهستان نشتاست که در شهرستان شهسوار واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

تأکل

تأکل
خورده شدن دندان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فروریختن دندان. (ازاقرب الموارد) ، خشم گرفتن و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن شمشیر از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). سخت درخشیدن سرمه و شمشیر و برق و سیم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأکل سرمه، صَبِر، نقره و شمشیر، درخشیدن آنها از حدت و تأکل برق،سخت درخشیدن آن. (از قطر المحیط) ، یکدیگر را خوردن. (از قطر المحیط). تأکل عضو، ایتکال آن. خوردن بعض آن مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خورده شدن. (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا