مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوۀ بدر کرده اند. و صاحب الاصابه گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه. و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر
مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوۀ بدر کرده اند. و صاحب الاصابه گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه. و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر
سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ نصیبه. رجوع به نصیبه شود
سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، جَمعِ واژۀ نصیبه. رجوع به نصیبه شود
جمع واژۀ مصیبه. (منتهی الارب) (آنندراج). مکروهات و شدائد و رنجها (همزۀ مصائب مبدل از واو است خلاف القیاس). (از غیاث). جمع واژۀ مصیبت. رزایا. مصیبتها. ماتمها. مصایب. (یادداشت مؤلف) : پند گیر از مصائب دگران تا نگیرند دیگران ز تو پند. سعدی. و رجوع به مصیبت شود
جَمعِ واژۀ مصیبه. (منتهی الارب) (آنندراج). مکروهات و شدائد و رنجها (همزۀ مصائب مبدل از واو است خلاف القیاس). (از غیاث). جَمعِ واژۀ مصیبت. رزایا. مصیبتها. ماتمها. مصایب. (یادداشت مؤلف) : پند گیر از مصائب دگران تا نگیرند دیگران ز تو پند. سعدی. و رجوع به مصیبت شود
جمع واژۀ عجیب. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عجیب شود. و فارسیان گاه بمعنی مفرد استعمال میکنند مثل ریاض و حور و ابدال: ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم نمی دانم چه می خواهم عجائب مطلبی دارم. جلال اسیری (از آنندراج). یافت گر دیوانه ای جامی عجب از بهر چیست از عجائب های دوران دیو را خاتم رسد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
جَمعِ واژۀ عجیب. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عجیب شود. و فارسیان گاه بمعنی مفرد استعمال میکنند مثل ریاض و حور و ابدال: ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم نمی دانم چه می خواهم عجائب مطلبی دارم. جلال اسیری (از آنندراج). یافت گر دیوانه ای جامی عجب از بهر چیست از عجائب های دوران دیو را خاتم رسد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
آنچه بدان بدن بسته شود جز سر، سربند. (منتهی الارب). سربند و عمامه. (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره. (از اقرب الموارد) ، رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آنچه بدان بدن بسته شود جز سر، سربند. (منتهی الارب). سربند و عمامه. (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره. (از اقرب الموارد) ، رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اسم بربری شیطرج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد، وبه یونانی لبیدیون خوانند. اگر دندان طرف راست درد کند قدری از آن به دست چپ باید گرفت و دست را در زیروی بجانبی که دندان درد میکند باید گذاشت، درد را ساکن کند، و همچنین برعکس. (برهان قاطع) (آنندراج)
اسم بربری شیطرج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد، وبه یونانی لبیدیون خوانند. اگر دندان طرف راست درد کند قدری از آن به دست چپ باید گرفت و دست را در زیروی بجانبی که دندان درد میکند باید گذاشت، درد را ساکن کند، و همچنین برعکس. (برهان قاطع) (آنندراج)
نام او حسن بن عبدالله بن میسرۀ عصاب است. وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی از او روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از منتهی الارب). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
نام او حسن بن عبدالله بن میسرۀ عصاب است. وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی از او روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از منتهی الارب). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد). عصب. و رجوع به عصب شود، فرض و واجب کردن: عصب اﷲ بکم کذا. (از اقرب الموارد). عصب. و رجوع به عصب شود
به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد). عَصب. و رجوع به عصب شود، فرض و واجب کردن: عصب اﷲ بکم کذا. (از اقرب الموارد). عَصب. و رجوع به عصب شود
نعت فاعلی از صواب. رسا. رساننده. (غیاث اللغات) ، باران ریزان، نقیض خاطی. و منه المثل: مع الخواطی سهم صائب. (منتهی الارب) ، راست و درست: حدس صائب. رأی صائب: پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352) ، سهم صائب، تیر به نشانه فرودآمده
نعت فاعلی از صواب. رسا. رساننده. (غیاث اللغات) ، باران ریزان، نقیض خاطی. و منه المثل: مع الخواطی سهم صائب. (منتهی الارب) ، راست و درست: حدس صائب. رأی صائب: پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352) ، سهم صائب، تیر به نشانه فرودآمده