جدول جو
جدول جو

معنی عصائب - جستجوی لغت در جدول جو

عصائب
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عصابه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصابه شود
لغت نامه دهخدا
عصائب
جمع عصابه، پیجند ها دستارها گروه ها از ده تاچهل
تصویری از عصائب
تصویر عصائب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صائب
تصویر صائب
(پسرانه)
راست، درست، رسا، رساننده، نام شاعر نامدار قرن یازدهم در دوره صفویه (صائب تبریزی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصائب
تصویر مصائب
مصیبت ها، سختی ها، رنج ها، اندوه ها، جمع واژۀ مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صائب
تصویر صائب
راست و درست، حق و رسا، مقابل خاطئ، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
مولای حبیب بن خراش حلیف أنصار. بزعم ابن کلبی او و مولای وی حبیب درک غزوۀ بدر کرده اند. و صاحب الاصابه گوید: صائب مولی حبیب بن خراش حلیف الانصار، زعم ابن الکلبی انه شهد بدراً هو و مولاه. و استدرکه ابن فتحون و ابن الاثیر
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
عیب کننده، شیر خفته. (منتهی الارب) (آنندراج). الخاثر من اللبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
سنگهائی که گرداگرد حوض نصب کرده و فرجه های آنها را با گل گیرند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ نصیبه. رجوع به نصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصیبه. (منتهی الارب) (آنندراج). مکروهات و شدائد و رنجها (همزۀ مصائب مبدل از واو است خلاف القیاس). (از غیاث). جمع واژۀ مصیبت. رزایا. مصیبتها. ماتمها. مصایب. (یادداشت مؤلف) :
پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران ز تو پند.
سعدی.
و رجوع به مصیبت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شصیبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوبهای پالان، کانه جمع شصیبه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عجیب. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عجیب شود. و فارسیان گاه بمعنی مفرد استعمال میکنند مثل ریاض و حور و ابدال:
ز خون دیده و لخت جگر رنگین شبی دارم
نمی دانم چه می خواهم عجائب مطلبی دارم.
جلال اسیری (از آنندراج).
یافت گر دیوانه ای جامی عجب از بهر چیست
از عجائب های دوران دیو را خاتم رسد.
نظیری نیشابوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عصاید. ج عصیده. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به عصیده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عیب، آهو. خلاف فرهنگ. (آنندراج). عیبها. رجوع به عوایب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی دسته موی پیچیده. (آنندراج). رجوع به قصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آنچه بدان بدن بسته شود جز سر، سربند. (منتهی الارب). سربند و عمامه. (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره. (از اقرب الموارد) ، رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
اسم بربری شیطرج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (از فهرست مخزن الادویه). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد، وبه یونانی لبیدیون خوانند. اگر دندان طرف راست درد کند قدری از آن به دست چپ باید گرفت و دست را در زیروی بجانبی که دندان درد میکند باید گذاشت، درد را ساکن کند، و همچنین برعکس. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَصْ صا)
ریسمان بر و ریسنده. (از منتهی الارب). ریسمان گر و ریسنده. (آنندراج). بسیار ریسنده. (ناظم الاطباء). غزّال. (اقرب الموارد) ، ریسمان فروش. (ناظم الاطباء). گلابه ریسمان فروش. (دهار) ، کلاه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(عَصْ صا)
نام او حسن بن عبدالله بن میسرۀ عصاب است. وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی از او روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از منتهی الارب). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب). گرفتن. (از اقرب الموارد). عصب. و رجوع به عصب شود، فرض و واجب کردن: عصب اﷲ بکم کذا. (از اقرب الموارد). عصب. و رجوع به عصب شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از صواب. رسا. رساننده. (غیاث اللغات) ، باران ریزان، نقیض خاطی. و منه المثل: مع الخواطی سهم صائب. (منتهی الارب) ، راست و درست: حدس صائب. رأی صائب: پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352) ، سهم صائب، تیر به نشانه فرودآمده
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصاب
تصویر عصاب
ریسمان بر و ریسنده، بسیار ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائب
تصویر عائب
عیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائب
تصویر صائب
رساننده، راست و درست، رشناکی رشکناک گردیدن، سر و موی، سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصائب
تصویر نصائب
جمع نصیبه، سنگ های تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائب
تصویر مصائب
جمع مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائب
تصویر قصائب
جمع قصیبه، گیسوان پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائب
تصویر عوائب
جمع عیب، آهوک ها آک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجائب
تصویر عجائب
جمع عجیب
فرهنگ لغت هوشیار
بحق، حق، درست، راست، رسا
متضاد: خاطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد