جدول جو
جدول جو

معنی عشب - جستجوی لغت در جدول جو

عشب
گیاه، گیاه تر
تصویری از عشب
تصویر عشب
فرهنگ فارسی عمید
عشب
(خَ)
خشک گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روییدن گیاه در مکانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عشب
(عَ شَ)
عیال عشب، عیال بزرگ که صغیر نباشد. (منتهی الارب). عیال که در بین آنها صغیر نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عشب
(عَ شِ)
بسیارگیاه. (ناظم الاطباء). گیاه دار. و در تأنیث عشبه گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عشب
(عُ)
گیاه تر. (منتهی الارب) (دهار) (مخزن الادویه) (غیاث اللغات). گیاه تر در آغاز بهار. واحد آن عشبه است. ج، أعشاب. (از اقرب الموارد) ، یونجۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به یونجه شود
لغت نامه دهخدا
عشب
گیاه تر نو گیاه گیاهناک گیاه گیاه تر جمع اعشاب، یونجه وحشی
تصویری از عشب
تصویر عشب
فرهنگ لغت هوشیار
عشب
((عُ))
گیاه، گیاه تر، جمع اعشاب، یونجه وحشی
تصویری از عشب
تصویر عشب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذب
تصویر عذب
خاشاک، شاخه های درخت، اطراف چیزی، آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه می افتد، بند ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشبه
تصویر عشبه
عشب، گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، حشیشهالمغربیه، سپارنه، سالساپرنیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ شِ بَ)
مؤنث عشب. (از اقرب الموارد) : أرض عشبه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). رجوع به عشب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ / بِ یِ)
نوعی از عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داروی بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین میروید، و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ / بِ یِ بَرْ ری)
گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی از انواع آن خشبی نیز میباشند، و مخصوص نواحی گرم و معتدل آسیا وآمریکاست. عشبۀ بیابانی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
معشبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
گیاه تر چریدن و فربه شدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ بَ)
شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب). ناب. شتر بزرگ سال. (از اقرب الموارد). عشمه. و رجوع به عشمه شود، مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب). رجل قصیر. (از اقرب الموارد) ، زن پست قامت زشت روی. (منتهی الارب). زن کوتاه و قصیر با زشتی روی. (از اقرب الموارد) ، پیر پشت دوتا از پیری، و مرد پیر فانی، و گنده پیر. (منتهی الارب). پیرمرد و پیرزن فانی که از بزرگسالی خمیده پشت باشد. (از اقرب الموارد) ، بز پیر و مسن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
واحد عشب. (از اقرب الموارد). یک گیاه تر. (ناظم الاطباء). رجوع به عشب شود، عشبۀ مغربیه است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویه). مخفف عشبهالنار لغت اندلسی است، و آن یاسمین بری است، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر ولایات ضعیف الاثرند. و جهت مفاصل مزمن و صاحبان مزاج بسیار سرد، قوی تر از چوب چینی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که پیش از این با چینی میخوردند، معالجۀ بعضی امراض را. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی ’ازملک’ است که دارای ساقۀ زیرزمینی ضخیم و گره دار است. و میوه اش به بزرگی یک گیلاس میرسد و قرمزرنگ است و یک تا سه دانه دارد. ریشه اش درطب عوام بعنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف میشود، بعلاوه در رفع بیماریهای جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد. عشبۀ طبی. عشبۀ مغربیه. صبرینه. صبرینۀ طبی. (از فرهنگ فارسی معین).
- عشبهالساع، کراث است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کراث شود.
- عشبهالنار، ظیان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ظیان و عشبه شود.
- عشبۀ بیابان، عشبۀ بری. رجوع به عشبۀ بری شود.
- عشبۀ خاردار، ازملک که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ازملک شود.
- عشبۀ طبی، عشبه که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عشبه شود.
- عشبۀ مغربیه، عشبه که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عشبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشبه البوا سیر
تصویر عشبه البوا سیر
انجیرک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعب
تصویر شعب
جمع شعبه، شعبه ها بمعنی قبیله بزرگ میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب درست
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن، آک کردن (آک عیب)، سرزنش، درهم ریختن درختستان انبوه، کویکستان انبوه (کویک نخل) در هم پیچیده آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه البراغیث
تصویر عشبه البراغیث
اسیغول اسفرزه از گیاهان بنگرید به بزرقطونا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه الدباغین
تصویر عشبه الدباغین
سیای زهری (سیا سنا از گیاهان)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که برگهایی شبیه شلغم دارد و برگهایش از کرکهای سفید رنگی پوشیده است. ارتفاع ساقه اش به بلندی قد یک انسان میرسد و گلهایش زرد رنگ و شبیه گلهای کاسنی است. عصاره این گیاه را در امراض چشم بکار مبیرند عشبه العجوز طراشنه طرشنه طرسنه. توضیح با ناخذی که در دست بود هویت این گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است که برگهایی شبیه شلغم دارد و برگهایش از کرکهای سفید رنگی پوشیده است. ارتفاع ساقه اش به بلندی قد یک انسان میرسد و گلهایش زرد رنگ و شبیه گلهای کاسنی است. عصاره این گیاه را در امراض چشم بکار مبیرند عشبه العجوز طراشنه طرشنه طرسنه. توضیح با ناخذی که در دست بود هویت این گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه المن
تصویر عشبه المن
گیاه ترنگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه الیخضور
تصویر عشبه الیخضور
اشنه
فرهنگ لغت هوشیار
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبی
تصویر عشبی
چرامینی (چرامین علف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه القوی
تصویر عشبه القوی
پنجنگشت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب
تصویر عقب
پس، پشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیب
تصویر عیب
آک، بدی، کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصب
تصویر عصب
سهشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجب
تصویر عجب
شگفت
فرهنگ واژه فارسی سره