جدول جو
جدول جو

معنی عشبه

عشبه
عشب، گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، حشیشهالمغربیه، سپارنه، سالساپرنیه
تصویری از عشبه
تصویر عشبه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عشبه

عشبه

عشبه
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
فرهنگ لغت هوشیار

عشبه

عشبه
واحد عُشب. (از اقرب الموارد). یک گیاه تر. (ناظم الاطباء). رجوع به عُشب شود، عشبۀ مغربیه است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویه). مخفف عشبهالنار لغت اندلسی است، و آن یاسمین بری است، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر ولایات ضعیف الاثرند. و جهت مفاصل مزمن و صاحبان مزاج بسیار سرد، قوی تر از چوب چینی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که پیش از این با چینی میخوردند، معالجۀ بعضی امراض را. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی ’اَزْمَلَک’ است که دارای ساقۀ زیرزمینی ضخیم و گره دار است. و میوه اش به بزرگی یک گیلاس میرسد و قرمزرنگ است و یک تا سه دانه دارد. ریشه اش درطب عوام بعنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف میشود، بعلاوه در رفع بیماریهای جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد. عشبۀ طبی. عشبۀ مغربیه. صبرینه. صبرینۀ طبی. (از فرهنگ فارسی معین).
- عشبهالساع، کراث است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کراث شود.
- عشبهالنار، ظیان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به ظیان و عشبه شود.
- عشبۀ بیابان، عشبۀ بری. رجوع به عشبۀ بری شود.
- عشبۀ خاردار، اَزْمَلَک که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ازملک شود.
- عشبۀ طبی، عشبه که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عشبه شود.
- عشبۀ مغربیه، عشبه که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عشبه شود
لغت نامه دهخدا

عشبه

عشبه
مؤنث عَشِب. (از اقرب الموارد) : أرض عشبه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). رجوع به عشب شود
لغت نامه دهخدا

عشبه

عشبه
شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب). ناب. شتر بزرگ سال. (از اقرب الموارد). عَشَمه. و رجوع به عشمه شود، مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب). رجل قصیر. (از اقرب الموارد) ، زن پست قامت زشت روی. (منتهی الارب). زن کوتاه و قصیر با زشتی روی. (از اقرب الموارد) ، پیر پشت دوتا از پیری، و مرد پیر فانی، و گنده پیر. (منتهی الارب). پیرمرد و پیرزن فانی که از بزرگسالی خمیده پشت باشد. (از اقرب الموارد) ، بز پیر و مسن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا