جدول جو
جدول جو

معنی عسو - جستجوی لغت در جدول جو

عسو
(عَسْوْ)
شمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شمع مومی، موم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عسو
(خُ)
کلانسال گردیدن. (از منتهی الارب). مسن شدن. (از اقرب الموارد). عسوّ. عسی ّ. عساء. عسوه. رجوع به عسوّ و عسی ّ و عساء و عسوه شود
لغت نامه دهخدا
عسو
(خَ)
کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلانسال گردیدن و پیر شدن و سست و ناتوان گردیدن از بسیاری عمر. (ناظم الاطباء). عسو. عسی ّ. عساء. عسوه. و رجوع به عسو و عسی ّ و عساء و عسوه شود، درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (از منتهی الارب). سخت خشک شدن و زفت شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). ضخیم و سخت شدن گیاه. (از اقرب الموارد). عساء. و رجوع به عساء شود، درشت شدن دست از کار. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضخیم شدن دست از کار. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
تصویری از عسو
تصویر عسو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسو
تصویر آسو
(دخترانه)
شفق، هنگام طلوع خورشید، نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی درمسیرلار به لنگه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَرر)
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عسم. و رجوع به عسم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر مادۀ تنهاچرنده. (منتهی الارب). ناقه ای که به تنهائی بچرد. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ کم شیر، یا شتر ماده که تا از مردمان دور نشود شیر ندهد، ناقه ای که هرگاه برانگیخته شود بگردد، سپس آن شیر دهد، ناقۀ بدخوی در دوشیدن، ناقه ای که استخوان طلب کند و آن را بخورد، ناقه ای که بیازمایند او را که آیا شیر دارد یا نه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بی باک از مردان. (منتهی الارب). زنی که اهمیت نمیدهد از اینکه به مردان نزدیک شود. (از اقرب الموارد) ، مرد کم خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد به شب جوینده شکار و گشت کننده. (منتهی الارب). طالب صید. (اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). گرگ طلب کننده صید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت جنبیدن نیزه. (از منتهی الارب) : عسل الرمح، اهتزاز آن نیزه شدید شد. (از اقرب الموارد). عسل. عسلان. و رجوع به عسل و عسلان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نیزۀ جنبان. (منتهی الارب). سخت اهتزاز. (از اقرب الموارد) ، مرد نیک صالح. (منتهی الارب). واحد عسل یعنی مردان صالح. (از اقرب الموارد). ج، عسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عسل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت ستمکار. (منتهی الارب). ظلوم. (اقرب الموارد). بیدادگر، گیرنده به سختی و قوت، گویند: سلطان عسوف و عسّاف. (از اقرب الموارد). سخت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، بیراه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رنج و سختی رساننده بر عیال. (منتهی الارب). زحمت کشنده بر عیال و خانوادۀ خود. (از اقرب الموارد). ج، عسم، شتر مادۀ بسیاربچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَرْءْ)
مسن گشتن و پیر شدن. (از اقرب الموارد). عسو (ع س و / ع س وو) . عساء. عسی ّ. رجوع به عسو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سعو
تصویر سعو
پاس درازی از شب پاسی از اشب
فرهنگ لغت هوشیار
وزنی است معادل وزن چهار جو، یک بخش از 24 بخش شبانروز یک ساعت، یک حصه از 24 حصه چوب گز خیاطان، یک حصه از 24 حصه سیر بقالان (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسو
تصویر حسو
آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به جهت اعمال زشت بدنام گردد بی حرمت بی عزت بی آبرو بد نام مفتضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسو
تصویر آسو
سوی وجانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسو
تصویر اسو
دارو نهادن، آشتی دادن، هم آوای هجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوه
تصویر عسوه
پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسون
تصویر عسون
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسول
تصویر عسول
جنبنده، نیک راستکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
گزیر شبگرد، گرگ، شکار جوی، زن بی باک از مردان، گشت کننده، شب شکار، تهی مرد (مرد بی خیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو
تصویر عضو
هم وند، اندام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسو
تصویر تسو
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره