کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلانسال گردیدن و پیر شدن و سست و ناتوان گردیدن از بسیاری عمر. (ناظم الاطباء). عسو. عسی ّ. عساء. عسوه. و رجوع به عسو و عسی ّ و عساء و عسوه شود، درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (از منتهی الارب). سخت خشک شدن و زفت شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). ضخیم و سخت شدن گیاه. (از اقرب الموارد). عساء. و رجوع به عساء شود، درشت شدن دست از کار. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضخیم شدن دست از کار. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلانسال گردیدن و پیر شدن و سست و ناتوان گردیدن از بسیاری ِ عمر. (ناظم الاطباء). عَسْو. عُسی ّ. عَساء. عَسْوه. و رجوع به عَسْو و عُسی ّ و عَساء و عَسْوه شود، درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (از منتهی الارب). سخت خشک شدن و زفت شدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). ضخیم و سخت شدن گیاه. (از اقرب الموارد). عُساء. و رجوع به عُساء شود، درشت شدن دست از کار. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ضخیم شدن دست از کار. (از اقرب الموارد) ، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد). تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عسم. و رجوع به عسم شود
ورزیدن. (از منتهی الارب). کسب کردن. (از اقرب الموارد) ، اشک افکندن و فروخوابیدن چشم، یا بر هم نشستن پلک. (از منتهی الارب) : عسمت عینه، چشم او اشک ریخت، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد) ، کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب) : عسم فی الامر، در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت. (از اقرب الموارد) ، بی باکانه درآمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن. (از منتهی الارب) : عسم الرجل بنفسه وسط القوم، آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت دادن، در جنگ یا غیر جنگ. (از اقرب الموارد). عَسم. و رجوع به عسم شود
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
شتر مادۀ تنهاچرنده. (منتهی الارب). ناقه ای که به تنهائی بچرد. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ کم شیر، یا شتر ماده که تا از مردمان دور نشود شیر ندهد، ناقه ای که هرگاه برانگیخته شود بگردد، سپس آن شیر دهد، ناقۀ بدخوی در دوشیدن، ناقه ای که استخوان طلب کند و آن را بخورد، ناقه ای که بیازمایند او را که آیا شیر دارد یا نه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بی باک از مردان. (منتهی الارب). زنی که اهمیت نمیدهد از اینکه به مردان نزدیک شود. (از اقرب الموارد) ، مرد کم خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد به شب جوینده شکار و گشت کننده. (منتهی الارب). طالب صید. (اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). گرگ طلب کننده صید. (از اقرب الموارد)
شتر مادۀ تنهاچرنده. (منتهی الارب). ناقه ای که به تنهائی بچرد. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ کم شیر، یا شتر ماده که تا از مردمان دور نشود شیر ندهد، ناقه ای که هرگاه برانگیخته شود بگردد، سپس آن شیر دهد، ناقۀ بدخوی در دوشیدن، ناقه ای که استخوان طلب کند و آن را بخورد، ناقه ای که بیازمایند او را که آیا شیر دارد یا نه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بی باک از مردان. (منتهی الارب). زنی که اهمیت نمیدهد از اینکه به مردان نزدیک شود. (از اقرب الموارد) ، مرد کم خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد به شب جوینده شکار و گشت کننده. (منتهی الارب). طالب صید. (اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). گرگ طلب کننده صید. (از اقرب الموارد)