جدول جو
جدول جو

معنی عسقد - جستجوی لغت در جدول جو

عسقد
(عُ قُ)
دراز گول. (منتهی الارب). طویل احمق. (اقرب الموارد) ، پرگوشت درشت اندام. (منتهی الارب). شخص تارّ و پرگوشت و درشت آفرینش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقد
تصویر عقد
قلاده، گلوبند، گردن بند
عقد ثریا: در علم نجوم چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که صورت گردن بندی را تشکیل داده، پروین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسجد
تصویر عسجد
زر، گوهر مانند یاقوت، مروارید و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله، محکم کنندۀ پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
جملاتی که با خواندن آن دو نفر زن و شوهر می شوند، صیغۀ ازدواج، مراسمی که در آن این صیغه خوانده می شود، مراسم خواندن صیغۀ نکاح،
عهد و پیمان، قول و قرار، قرار مدار، ایلاف، موعد، بیعت، قرار و مدار مثلاً عقد اخوت
بستن، گره زدن، محکم کردن
کنایه از معضل، مشکل
پیچیدگی
عقد بستن: عهد و پیمان بستن، عقد کردن
عقد کردن: عقد نکاح کردن، صیغۀ زناشویی خواندن، زنی را به عقد ازدواج درآوردن
عقد بیع: در فقه و حقوق اجرای صیغۀ بیع، خواندن صیغۀ شرعی در خرید و فروش
عقد ضمان: در فقه و حقوق برعهده گرفتن بدهی کس دیگر و ضامن او شدن
عقد لازم: در فقه و حقوق عقدی که طرفین معامله حق فسخ آن را ندارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقد
تصویر عقد
عقده ها، گره ها، جمع واژۀ عقده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
ریگ تودۀ بسته و برهم نشسته. (منتهی الارب). ریگ و رمل برهم پیچیده و متراکم. (از اقرب الموارد) ، گره زبان. (منتهی الارب) ’عقده’ای است در زبان، پیچیدگی در دنب گوسفند که مانند عقده و گره است، نوعی از خرما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
موضعی است میان بصره و ضربه. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گره ها. رجوع به عقده شود: و من شر النفاثات فی العقد. (قرآن 4/113) ، و از شر زنان دمندۀ افسون در عقده ها و گره ها:
فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقود
زلف آن نکو بود که بدو در عقد بود.
منوچهری.
قل اعوذت خواند باید کای صمد
هین ز نفاثات افغان وز عقد.
مولوی.
، تحللت عقده، خشم و غضب وی فرونشست و آرام گرفت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
گردن بند و حمیل و رشتۀ مروارید. (منتهی الارب). قلاده. (اقرب الموارد). گردن بند زنان، و یکدانه. (دهار). یکدانه. (السامی فی الاسامی). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات). ج، عقود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
چو بگسلد به نثار تو عقد گریۀ من
سرشک رشک به چشم گهر بگردانم.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
خوشه چون عقد درو برگ چو زر
باده همچون عقیق و آب چو زنگ.
عماره.
از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد
وز فر و هنر بینم بر دیزۀ تو یون.
عنصری.
عقدی گوهر که گفتند هزار دینار قیمت آن بود از آستین بیرون گرفت. (تاریخ بیهقی ص 380). زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش سلطان نهاد. (تاریخ بیهقی ص 398). بیست عقد گوهر سخت قیمتی... (تاریخ بیهقی ص 425).
گه زالماس او چو عقد گهر
نظم دولت همه بسامان باد.
مسعودسعد.
شب عقد عنبرینۀ گردون فروگسست
تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش.
خاقانی.
اینک عروس روز پس حجله معتکف
گردون نثار ساخته صد عقد گوهرش.
خاقانی.
دانم که دگر باره گهر دزدد از این عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب.
خاقانی.
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعدشب از گرد عدم شانه کرد.
نظامی.
همی گفت این سخن وز نرگس مست
ز لؤلؤ عقدها بر ماه می بست.
نظامی.
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش.
نظامی.
همچنانکه عقد در در و شبه
مختلط چون میهمان یک شبه.
مولوی.
- عقد پروین، ثریا. پروین. و رجوع به عقد ثریا در همین ترکیبات شود:
لؤلؤافشان توئی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لؤلؤی تست.
خاقانی.
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی.
خاقانی.
- عقدالجمان، سلک مروارید. (ناظم الاطباء).
- عقد الخیطین، نام ستاره ای است. (از اقرب الموارد).
- عقد ثریا، ثریا. پروین. و آن به مناسبت شباهت ثریا است به گردن بند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عقد پروین در همین ترکیبات و ثریا و پروین شود:
سعدیاعقد ثریا مگر امشب بگسیخت
ورنه هر شب به گریبان افق برمیشد.
سعدی.
عقد ثریا بر تاکش آویخته. (گلستان).
- عقد جمان، عقدالجمان:
در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف
بر سرش هر هفت و شش عقد جمان افشانده اند.
خاقانی.
- - عقد دوپیکر، کنایه ازجوزا:
نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
خاقانی.
- عقد شب افروز، کنایه از ثوابت و سیاره باشد، یعنی زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه و باقی ستاره های آسمانی که ثوابت اند. (برهان قاطع) (آنندراج).
- عقد شب و روز، کنایه از ماه و آفتاب است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا).
- ، کنایه از دنیا و روزگار. (برهان) (آنندراج).
- عقد گوشۀ دستار، مراد گرهی است که مفلسان چیزی را بر گوشۀ دستار بسته بر آن گره بزنند. (آنندراج).
- واسطهالعقد، واسطۀ عقد. بزرگترین و درشت ترین مروارید و یا گوهر و یا مهره ای که در گلوبند یا دست بند باشد. میانگک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را به جمال عدل و رأفت... آراسته گردانیده است. (کلیله و دمنه). چنین آورده اند که نصر بن احمد که واسطۀ عقد آل سامان بود... (چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 49). و رجوع به واسطهالعقد شود.
- هم عقد، هم سلک. هم رشته:
گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد) ، چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَسِ)
رجل عسق، مرد دشوارخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ سُ)
سخت گیرندگان بر غریم. (منتهی الارب). سخت گیرندگان بر غریمان و مدیونان خویش در تقاضای دین. (از اقرب الموارد) ، گشنی دهندگان خرمابن و شتر وجز آن. (منتهی الارب). لقاح ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی خوردنیها، نام شهری از یهودا (یوشع 15:4) و همان لحم است که بمسافت دو میل و نیم به جنوب بیت جبرین واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرتب کردن. (دزی ج 1 ص 660)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
قبیله ای است از بجیله یا از یمن، بشر بن معاذ و ابوعامر عبدالملک بن عمرو از این قبیله اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نوعی ماهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عقدکننده، گره زننده. (غیاث اللغات). استوارکننده. (اقرب الموارد) ، جاء عاقداً عنقه، آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقها، اجراکننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء) ، آهوی گردن کج کرده یا گردن بر سرین نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ناقه ای که گره کند دم خود را و آن علامت آبستنی است از وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
یکی عساقیل. (منتهی الارب). واحد عساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود
لغت نامه دهخدا
(عِ قِ)
جمع واژۀ عسقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
نام جایگاهی است در عینه، و نام آن در شعر رزاخ بن ربیعۀ عذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
گیاهی است از تیره بادنجانیان جزو دستۀ شابیزک ها. دارای برگهای کامل. گلهایش برنگهای سفید و بنفش کم رنگ و قرمز و صورتی و زرد دیده میشود. در حدود هفتاد نوع از این گیاه شناخته شده که همگی در نواحی معتدل و گرم میرویند. دیو خار. عوسج. حضض. فیل زهرج. فیل زهره. آسه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
محکم کردن عهد و پیمان، پیمان موکد، عقد بمعنی عهد، پناه بردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقد
تصویر عنقد
خار باله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقد
تصویر عرقد
دیو خار ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسجد
تصویر عسجد
جوهر هر قسم که باشد، مانند مروارید و یاقوت و زر و طلا، گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
عقد کننده، گره زننده، استوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقد
تصویر عقد
((عُ قَ))
جمع عقده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقد
تصویر عقد
((عِ))
گردن بند، جمع عقود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقد
تصویر عقد
((عَ قْ))
بستن، گره زدن، عهد و پیمان بستن، عهد، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
((ق))
پیمان کننده، کسی که قرارداد می بندد، اجرا کننده صیغه عقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عسجد
تصویر عسجد
((عَ سْ جَ))
زر، گوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقد
تصویر عقد
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
زر، طلا
متضاد: سیم، فضه
فرهنگ واژه مترادف متضاد