جدول جو
جدول جو

معنی عقد

عقد
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گره ها. رجوع به عقده شود: و من شر النفاثات فی العقد. (قرآن 4/113) ، و از شر زنان دمندۀ افسون در عقده ها و گره ها:
فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقود
زلف آن نکو بود که بدو در عقد بود.
منوچهری.
قل اعوذت خواند باید کای صمد
هین ز نفاثات افغان وز عقد.
مولوی.
، تحللت عقده، خشم و غضب وی فرونشست و آرام گرفت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا