پیشی، گرو، شرط بندی، در ورزش در اسب دوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند، آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود، درس روزانه سبق بردن: پیش افتادن در مسابقه، برنده شدن، برای مثال به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته سبق برد از شتابان (سعدی - ۱۷۶)، گرو بردن
پیشی، گرو، شرط بندی، در ورزش در اسب دوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند، آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود، درس روزانه سبق بردن: پیش افتادن در مسابقه، برنده شدن، برای مِثال به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته سبق برد از شتابان (سعدی - ۱۷۶)، گرو بردن
پیشی گرفتن، پیش افتادن، قرآن سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
پیشی گرفتن، پیش افتادن، قرآن سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد) ، چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب)
آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد) ، چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب)
جمع واژۀ عسیب. (اقرب الموارد). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. (ناظم الاطباء) : و العرب تکتب فی أکتاف الابل و اللخاف و فی العسب عسب النخل. (الفهرست ابن الندیم)
جَمعِ واژۀ عسیب. (اقرب الموارد). شاخه های خرمابن که راست و بی برگ باشد. (ناظم الاطباء) : و العرب تکتب فی أکتاف الابل و اللخاف و فی العسب عسب النخل. (الفهرست ابن الندیم)
پیشی گرفتن: اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری. ازرقی. ، {{اسم}} آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اسباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283)، در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون)، (س ب / س ) ، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند: مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق. مولوی. عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبقشان روی اوست. مولوی. گم شد و نابود شد از فضل حق بر مهم دشمن شما را شد سبق. مولوی
پیشی گرفتن: اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری. ازرقی. ، {{اِسم}} آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اَسْباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283)، در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون)، (س َ ب َ / س َ) ، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند: مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق. مولوی. عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سَبَقْشان روی اوست. مولوی. گم شد و نابود شد از فضل حق بر مهم دشمن شما را شد سبق. مولوی
نعت تفضیلی از سبقت. پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش... از پیش پیش تر. - امثال: اسبق من الاجل. اسبق من الافکار. (مجمع الامثال میدانی). ، کج سلیقه، بسیارغضب
نعت تفضیلی از سبقت. پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش... از پیش پیش تر. - امثال: اسبق من الاجل. اسبق من الافکار. (مجمع الامثال میدانی). ، کج سلیقه، بسیارغضب
رأس عسب، سر از دیر شانه ناکرده. (منتهی الارب). سری که از دیر شانه ناکرده باشند. (ناظم الاطباء). فرس عسب، اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. (از اقرب الموارد)
رأس عسب، سر از دیر شانه ناکرده. (منتهی الارب). سری که از دیر شانه ناکرده باشند. (ناظم الاطباء). فرس عسب، اسب که بر ترجیل و فروهشتن موی او زمانی دیر گذشته باشد. (از اقرب الموارد)
جد اسماعیل بن عمر بن حفص بن عبدالله عبقی بخاری، مکنی به ابواسحاق است. وی از ابی بکر احمد بن سعد بن بکار و ابوصالح الخیام و جز آن روایت کند. از وی ابوالفضل ابراهیم بن حمزه بن یوسف همدانی و ابوکامل بصیری و جز ایشان روایت دارند. وی به سال 417هجری قمری به بخارا درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 116)
جد اسماعیل بن عمر بن حفص بن عبدالله عبقی بخاری، مکنی به ابواسحاق است. وی از ابی بکر احمد بن سعد بن بکار و ابوصالح الخیام و جز آن روایت کند. از وی ابوالفضل ابراهیم بن حمزه بن یوسف همدانی و ابوکامل بصیری و جز ایشان روایت دارند. وی به سال 417هجری قمری به بخارا درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 116)
پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56). ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین. مسعودسعد. - سبق خدمت، سابقۀ خدمت. خدمتگذاری: بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم. سوزنی. ، جبعل (در گرو) : سبق بیچون و چگونه و معنوی سابق و مسبوق دیدی بی دوی. مولوی. سبق رحمت راست و این از زحمت است چشم بد محصول قهر و لعنت است. مولوی
پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56). ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین. مسعودسعد. - سبق خدمت، سابقۀ خدمت. خدمتگذاری: بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم. سوزنی. ، جبعل (در گرو) : سبق بیچون و چگونه و معنوی سابق و مسبوق دیدی بی دوی. مولوی. سبق رحمت راست و این از زحمت است چشم بد محصول قهر و لعنت است. مولوی
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است