جدول جو
جدول جو

معنی سبق

سبق
پیشی گرفتن، پیش افتادن، قرآن
سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن
در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
تصویری از سبق
تصویر سبق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سبق

سبق

سبق
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است
فرهنگ لغت هوشیار

سبق

سبق
پیشی، گرو، شرط بندی، در ورزش در اسب دوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند، آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود، درس روزانه
سبق بردن: پیش افتادن در مسابقه، برنده شدن، برای مِثال به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته سبق برد از شتابان (سعدی - ۱۷۶)، گرو بردن
سبق
فرهنگ فارسی عمید

سبق

سبق
آن چه بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود، جمع اسباق
سبق
فرهنگ فارسی معین

سبق

سبق
پیشی گرفتن:
اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست
گو در این میدان درآید گر تواند عنصری.
ازرقی.
،
{{اِسم}} آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اَسْباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283)، در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون)، (س َ ب َ / س َ) ، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.
مولوی.
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سَبَقْشان روی اوست.
مولوی.
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا

سبق

سبق
پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).
ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا
سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین.
مسعودسعد.
- سبق خدمت، سابقۀ خدمت. خدمتگذاری:
بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم.
سوزنی.
، جبعل (در گرو) :
سبق بیچون و چگونه و معنوی
سابق و مسبوق دیدی بی دوی.
مولوی.
سبق رحمت راست و این از زحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است.
مولوی
لغت نامه دهخدا

سبق

سبق
قبل، پیش، پیشی، سبقت جویی
متضاد: بعد، پسین، برتری، تقدم، درس، شرط، گرو، مسابقه، مایه شرطبندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سابق

سابق
مربوط به گذشته، پیشین، مقدم، پیشی گیرنده، سبقت گیرنده، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
سابق
فرهنگ نامهای ایرانی