پیشی گرفتن: اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست گو در این میدان درآید گر تواند عنصری. ازرقی. ، {{اسم}} آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اسباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283)، در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون)، (س ب / س ) ، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند: مصطفی را وعده کرد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق. مولوی. عاشقان را شد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبقشان روی اوست. مولوی. گم شد و نابود شد از فضل حق بر مهم دشمن شما را شد سبق. مولوی