جدول جو
جدول جو

معنی سبق - جستجوی لغت در جدول جو

سبق
پیشی گرفتن، پیش افتادن، قرآن
سبق و رمایه: پیشی گرفتن و پیش افتادن و تیر انداختن
در فقه عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد
تصویری از سبق
تصویر سبق
فرهنگ فارسی عمید
سبق
پیشی، گرو، شرط بندی، در ورزش در اسب دوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند، آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود، درس روزانه
سبق بردن: پیش افتادن در مسابقه، برنده شدن، برای مثال به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته سبق برد از شتابان (سعدی - ۱۷۶)، گرو بردن
تصویری از سبق
تصویر سبق
فرهنگ فارسی عمید
سبق
(تَثْ ث)
پیشی گرفتن:
اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست
گو در این میدان درآید گر تواند عنصری.
ازرقی.
،
{{اسم}} آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اسباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد) : مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 283)، در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون)، (س ب / س ) ، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.
مولوی.
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست.
مولوی.
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
سبق
(تَ تُ)
پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).
ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا
سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین.
مسعودسعد.
- سبق خدمت، سابقۀ خدمت. خدمتگذاری:
بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم.
سوزنی.
، جبعل (در گرو) :
سبق بیچون و چگونه و معنوی
سابق و مسبوق دیدی بی دوی.
مولوی.
سبق رحمت راست و این از زحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
سبق
سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود، جمع اسباق، قرآن. پیش افتادن سبقت گرفتن، پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است
فرهنگ لغت هوشیار
سبق
((سَ بْ))
سبقت گرفتن، سبقت
تصویری از سبق
تصویر سبق
فرهنگ فارسی معین
سبق
((سَ بَ))
آن چه بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود، جمع اسباق
تصویری از سبق
تصویر سبق
فرهنگ فارسی معین
سبق
قبل، پیش، پیشی، سبقت جویی
متضاد: بعد، پسین، برتری، تقدم، درس، شرط، گرو، مسابقه، مایه شرطبندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبق اللسان
تصویر سبق اللسان
سهواللسان، اشتباه لفظی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
پیشی، تقدم، پیش دستی، ۳.پیش روی
سبقت جستن: پیشی جستن
سبقت گرفتن: پیشی گرفتن، پیش افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبقت گرفتن
تصویر سبقت گرفتن
پیشی گرفتن، پیش افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
قبل از پیشین، سابق تر مثلاً رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت
فرهنگ فارسی عمید
(کَدْوْ)
از مصادر مجعول است و در زبان عربی بجای آن سبق استعمال کنند. (از مجلۀ دانشکده ادبیات تبریز). پیشی گرفتن. (غیاث). مبادرت. تبادر. پیشی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سبقت. پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش... از پیش پیش تر.
- امثال:
اسبق من الاجل.
اسبق من الافکار. (مجمع الامثال میدانی).
، کج سلیقه، بسیارغضب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبقان
تصویر سبقان
پیش افتادگان اسپان پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی نعمتها حق نعمت: همه نامدران و گردن فرازان بزنجیر سبق الایادی مقید. (طبیبات سعدی. کلیات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق البیان
تصویر سبق البیان
سبق اللسان
فرهنگ لغت هوشیار
گذشته دیرین. یا در سبق السبق. گذشته دیرین عهد ازل: شیخ بزبان جال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است و از تو چه تو قیر حاصل شده است ک
فرهنگ لغت هوشیار
اشتباه لفظی سهو اللسان: چه لطف است اینکه فرمودی مگر سبق اللسان بودت ک - چه حرفست اینکه آوردی مگر سهو القلم کردی ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق بردن
تصویر سبق بردن
در مسابقه پیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق تاش
تصویر سبق تاش
هماموز همشاگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق خوان
تصویر سبق خوان
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق دادن
تصویر سبق دادن
درس دادن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق کردن
تصویر سبق کردن
شتاب، تعجیل، پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق گفتن
تصویر سبق گفتن
آموزاندن یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبقت گرفتن
تصویر سبقت گرفتن
پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان بردن دوپیل اند خرطوم درهم کشان زهر دو یکی برده خواهد نشان (نظامی) روسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش تر، پیشرو تر پیش تر جلوتر سابق تر سبقت گیرنده تر پیش تر از پیش از پیش پیشتر، پیشروتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
تبادر، مبادرت، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
((اَ بَ))
پیش تر، جلوتر، پیشروتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
((س قَ))
پیشی گرفتن، تقدم جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسبق
تصویر اسبق
پیشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبقت
تصویر سبقت
پیشی گرفتن، پیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشدستی، پیشی، تقدم، مسابقه، پیشی گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برترین بودن، تعالی
دیکشنری اردو به فارسی