به باد صاف کننده گندم. (منتهی الارب). کسانی که گندم را با باد پاک میکنند. (ناظم الاطباء). به باد صاف کنندگان طعام. (از اقرب الموارد) ، بدخوی از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ عزق. (اقرب الموارد). رجوع به عزق شود
به باد صاف کننده گندم. (منتهی الارب). کسانی که گندم را با باد پاک میکنند. (ناظم الاطباء). به باد صاف کنندگان طعام. (از اقرب الموارد) ، بدخوی از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ عَزِق. (اقرب الموارد). رجوع به عَزِق شود
زمین شکافتن. (از منتهی الارب) : عزق الارض، زمین را شکافت و آن را زیرورو کرد. و این فعل فقط برای زمین بکار میرود. (از اقرب الموارد). نعت آن أرض معزوقه باشد، شتابی نمودن در دویدن. (از منتهی الارب). سرعت کردن در دویدن. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، چنانکه گویند: عزق الخیر عنی، یعنی بازداشت نیکوئی را از من. (از منتهی الارب) : عزق الخبر عنی، خبر را از من بازداشت. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، مبالغه کردن در زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
زمین شکافتن. (از منتهی الارب) : عزق الارض، زمین را شکافت و آن را زیرورو کرد. و این فعل فقط برای زمین بکار میرود. (از اقرب الموارد). نعت آن أرض معزوقه باشد، شتابی نمودن در دویدن. (از منتهی الارب). سرعت کردن در دویدن. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، چنانکه گویند: عزق الخیر عنی، یعنی بازداشت نیکوئی را از من. (از منتهی الارب) : عزق الخبر عنی، خبر را از من بازداشت. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، مبالغه کردن در زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است، خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید، هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی خون، خون بسته
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اِقرا مقداری از گِل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی خون، خون بسته
آلت زمین کاویدن مانند تیشه و کلند و جز آن و یا کلان تر ازآن. معزقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلتی که بدان گندم را به باد صاف نمایند. معزقه. ج، معازق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آلت زمین کاویدن مانند تیشه و کلند و جز آن و یا کلان تر ازآن. مِعزَقَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلتی که بدان گندم را به باد صاف نمایند. معزقه. ج، مَعازِق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)