جدول جو
جدول جو

معنی عزق - جستجوی لغت در جدول جو

عزق
(خَ عَ لَ)
چفسیدن به کسی و لازم گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزق
(عُ زُ)
به باد صاف کننده گندم. (منتهی الارب). کسانی که گندم را با باد پاک میکنند. (ناظم الاطباء). به باد صاف کنندگان طعام. (از اقرب الموارد) ، بدخوی از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ عزق. (اقرب الموارد). رجوع به عزق شود
لغت نامه دهخدا
عزق
(خَ عَ مَ)
زمین شکافتن. (از منتهی الارب) : عزق الارض، زمین را شکافت و آن را زیرورو کرد. و این فعل فقط برای زمین بکار میرود. (از اقرب الموارد). نعت آن أرض معزوقه باشد، شتابی نمودن در دویدن. (از منتهی الارب). سرعت کردن در دویدن. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن، چنانکه گویند: عزق الخیر عنی، یعنی بازداشت نیکوئی را از من. (از منتهی الارب) : عزق الخبر عنی، خبر را از من بازداشت. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، مبالغه کردن در زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزق
(عَ زِ)
دشوارخوی دون همت ناکس. (منتهی الارب). سخت اخلاق و بدخوی. ج، عزق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزق
ناکس پست بد خوی تند خوی زمین شکافتن، تند دویدن، آب بیرون آوردن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزت
تصویر عزت
(دخترانه و پسرانه)
گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرق
تصویر عرق
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است،
خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید،
هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی
عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد
عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزل
تصویر عزل
از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزق
تصویر رزق
هر چه که از آن بهره و سود بردارند، روزی، خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
هر چیز خوب و گران مایه، نفیس و گران مایه از هر چیز
علق مضنه: چیزی گرانمایه که به آن بخل می ورزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزم
تصویر عزم
اراده، قصد، آهنگ، ثبات و پایداری در کاری که اراده شده
عزم کردن: قصد کردن، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمق
تصویر عمق
فاصلۀ سطح تا انتهای چیزی، ژرفا، بخش داخلی چیزی، گودی، شدت، اندازه مثلاً هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود، کنایه از معنای ژرف داشتن، عمیق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق
تصویر عرق
ریشه، اصل و ریشۀ چیزی، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزا
تصویر عزا
اندوه شدید بر اثر مرگ کسی، سوگ، ماتم، عزاداری کردن، سوگواری
فرهنگ فارسی عمید
(مِ زَ)
آلت زمین کاویدن مانند تیشه و کلند و جز آن و یا کلان تر ازآن. معزقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلتی که بدان گندم را به باد صاف نمایند. معزقه. ج، معازق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با پدر و مادر خود نافرمانی و بدرفتاری کند وآنان را برنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعق
تصویر زعق
بانگ زدن، ترساندن، شور کردن، گزیدن کژدم شبروی ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزق
تصویر خزق
نیزه زدن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
دادن خدا بندگان را و عطا کردن آنها را، روزی دادن، روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزق
تصویر معزق
شانه که بر سر کشند، چنگال، کج بیل، دو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرما دار، دشنام دادن، بریدن شاخه کویک خوشه انگور، خوشه خرما، ارجمندی، گل آذین دیهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرق
تصویر عرق
خوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزا
تصویر عزا
سوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمق
تصویر عمق
ژرفا، گودی
فرهنگ واژه فارسی سره