جدول جو
جدول جو

معنی عریعره - جستجوی لغت در جدول جو

عریعره
(عُ رَ)
آبی است ازبرای بنی ربیعه. و گویند آن نخلی است بنی ربیعه را در یمامه و محل آن را بین الجبلین و الرمل یاد کرده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جریره
تصویر جریره
(دخترانه)
نام دختر پیران ویسه که همسر سیاوش شد، از شخصیتهای شاهنامه، مادر فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذریره
تصویر ذریره
داروی خشک، داروی پاشیدنی، نوعی از بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشیره
تصویر عشیره
قبیله، طایفه، خویشان و کسان نزدیک شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریره
تصویر شریره
شریر، بدکار، صاحب شرّ، شرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیره
تصویر عصیره
عصیر، شیره و چکیدۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریره
تصویر حریره
غذایی که از آب، نشاسته، شکر و مغز بادام برای افراد مریض تهیه می شود، قطعۀ حریر، جامۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ ضی یَ)
منسوب به عریض که از دیهای مدینه باشد: دیگر از فرزندان علی بن جعفر صادق و از فرزندان محمد بن علی جعفر سادات، عریضیه اند. (تاریخ قم ص 224)
لغت نامه دهخدا
(شَ عی یَ)
از غلات حلولیه، اصحاب ابومحمد حسن شریعی از اصحاب امام دهم و یازدهم. (از خاندان نوبختی ص 235 و 258). رجوع به مآخذ مندرج در متن بالا و نیز مدخل شریعی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ فِ رَ)
گل خیرو زردشکوفه. (منتهی الارب). خیری زرد. (فهرست مخزن الادویه). به لغت مصر، اشترغاز است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل بغداد و موصل خیری زرد باشد، و آن را خیری شیرازی گویند. (برهان). خیری، که شکوفۀ آن زرد باشد. (از اقرب الموارد). شب بوی زرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُرْ نَ)
مؤنث عریان، چه هر کلمه ای که بر وزن فعلان باشد مؤنث آن با تاء آید. (از منتهی الارب). زن که جامه هابرآورده باشد، و زنان لخت را عاریات و عوار گویند. عاریه. (از اقرب الموارد). و رجوع به عریان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ قِ طَ)
جانورکی است عریض و جنبنده مانا به گوه گردان. (منتهی الارب). جانورکی پهن و جنبنده مانا به جعل. (ناظم الاطباء). دابه ای است عریض شبیه به جعل. (مخزن الادویه). جانورکی است پهن و عریض چون جعل. (از اقرب الموارد). عریقطاء. و رجوع به عریقطاء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ عِ بَ)
مصغر قرعبلانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرعبلانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ری رِ)
مجموعۀ مستملکات ایتالیا در بحر احمر، در شمال حبشه. مساحت آن 119000 هزارگز مربع و دارای 400000 تن سکنه است، پایتخت آن اسمارا، و شهر مهم آن ماسّااواه. مرکز قهوه و پوست و صدف است. و رجوع به ایران باستان ص 915 شود
بمعنی سربازخدا، یکی از کاتبان داود است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُ عُ ه)
سر هر چیزی و معظم آن، از آن است عرعره الجبل و السنام. (منتهی الارب) عرعرهالجبل و السنام و الانف، قسمت بالا و معظم کوه و سنام و بینی: نزل العدو بعرعره الجبل و نحن بحضیضه، دشمن در بالای کوه فرود آمده است درحالی که ما در قسمت پایین آن هستیم. (از اقرب الموارد) ، سربند شیشه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرعره. رجوع به عرعره شود، مابین دو منخر. (از اقرب الموارد). عرعر. رجوع به عرعر شود. ج، عراعر. (از اقرب الموارد). قسمت غضروفی بینی، زهار، پایین شکم، خرابی و تباهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ رَ)
سربند شیشه. (منتهی الارب). در بطری و گویند عرعره و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عرعره در آن است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرعره شود، پوست سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازیچه ای است کودکان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرعار و رجوع به عرعار شود، یک دانه عرعر. یک دانه درخت عرعر یا سرو. رجوع به عرعر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ رَ)
ابن برند. محدث است. (یادداشت مرحوم دهخدا). محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ بَ)
برکندن چشم را. (از ناظم الاطباء). عرعر عینه، چشم او را کندو یا درآورد. (از اقرب الموارد) ، بیرون آوردن سربند شیشه را. (از ناظم الاطباء). عرعر صمام القاروره، در بطری را بیرون آورد. (از اقرب الموارد) ، بجنبش آوردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). به حرکت آوردن و پراکندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
از آبهای بنی عجلان است و آن را نخل بسیار باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شریعه
تصویر شریعه
آئین پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریره
تصویر ضریره
مونث ضریر: نابینا زن، بیمار زن مونث ضریر زن نابینا، جمع ضرایر
فرهنگ لغت هوشیار
پیرون ابومحمدحسن شریعی بودندازپیروان حسن عسکری علیه السلام ونخستین کسی بودکه خودرا (باب) یادرخواند (خاندان نوبختی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیفره
تصویر عصیفره
خیری شیرازی شب بوی زرد، گل برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
شیر با خوراکی است از آرد و شیر و روغن که برای بیمار پزند قطعه حریر، حلوایی رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریره
تصویر سریره
راز، پاکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیعره
تصویر خیعره
سبکی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریره
تصویر جریره
گناه بزه گناه بزه جنایت، جمع جرائر (جرایر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریره
تصویر زریره
واحد زریر یکدانه زریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریعه
تصویر زریعه
دانه برز، کاشته زمین کشت شده
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک ذرور، نوعی بوی خوش عطر ذرور، گل شیپوری ایتالیایی. پر گنه آمیزه ای از بوهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
دست آویز، واسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرعره
تصویر عرعره
چوب پنبه درپوش تیغه بینی، درپوش شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریقطه
تصویر عریقطه
یونانی تازی گشته سرگین گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراعر
تصویر عراعر
جمع عرا عر، بزرگان مهتران نژادگان بزرگ مهتر نژاده
فرهنگ لغت هوشیار