زن بسیارگوشت و زشت هیئت. (منتهی الارب). زن بسیارگوشت زشت بدترکیب. (ناظم الاطباء). زن رسحاء و زشت و لحمی و پرگوشت و قبیح و زشت. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عرکرک، ماده شتر قوی و درشت. (از اقرب الموارد). رجوع به عرکرک شود
زن بسیارگوشت و زشت هیئت. (منتهی الارب). زن بسیارگوشت زشت بدترکیب. (ناظم الاطباء). زن رسحاء و زشت و لحمی و پرگوشت و قبیح و زشت. (از اقرب الموارد) ، مؤنث عرکرک، ماده شتر قوی و درشت. (از اقرب الموارد). رجوع به عرکرک شود
شرم سطبر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) ، شتر نر قوی درشت. (منتهی الارب). شتر قوی و درشت، و مؤنث آن عرکرکه باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تندار و شکیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر که از خراش آرنج، بازویش بریده باشد. (منتهی الارب). شتری که پهلوی او بوسیلۀ آرنجش خط افتاده و بریده باشد و تا گوشت رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
شرم سطبر. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) ، شتر نر قوی درشت. (منتهی الارب). شتر قوی و درشت، و مؤنث آن عرکرکه باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تندار و شکیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر که از خراش آرنج، بازویش بریده باشد. (منتهی الارب). شتری که پهلوی او بوسیلۀ آرنجش خط افتاده و بریده باشد و تا گوشت رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
افروخته. (از ناظم الاطباء). روشن. مشتعل. - چراغ برکرده، چراغ افروخته. - مشعله برکرده، با مشعل روشن و فروزان. (از ناظم الاطباء) : میر بر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن. خاقانی.
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی
مملو. انباشته. ممتلی: وزان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پرکرده از آب سرد. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده بد باژ و ساو. فردوسی. گشاد آن در گنج پرکرده جم بداد او سپه را دو ساله درم. فردوسی. - کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند: گفت پر کرد شهریار این کار کار پرکرده کی بود دشوار. نظامی